مربی فضلای زمانه شمس الدین
تویی که قفل امل را سخای توست کلید
از آن سپس که میان من و تو عهد دراز
زمانه حبل متین مواصلت ببرید
تو را به مرو درون برد و خرمت بنشاند
مرا به سوی نشابور سر نگون بکشید
چو تو به اسم رسالت بیامدی ناگاه
دلم ز شوق ملاقات تو ز بر بپرید
شدی به قاعده و پرده دار بنشاندی
چنانک پرده صبرم ز غبن آن بدرید
مرا به خدمت تو محض دوستی آورد
نه رغبت زر و سیم و نه حرص نقل و نبید
حدیث رؤیت صانع مرا محقق شد
که دست معتزلی غالب ست و وجه پدید
رسول را چو به دنیا نمی توان دیدن
خدای را به قیامت چگونه بتوان دید؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شمس الدین، تو به عنوان مربی زمانه، کلید امید و آرزوهای من هستی. پس از آن که ارتباطی عمیق میان ما برقرار شد، زمانه ما را از هم جدا کرد. تو به مرو رفتی و من به نشابور کشیده شدم. وقتی که ناگاه به عنوان رسول ظاهر شدی، دلم از شوق دیدنت پر پر زد. تو با نظم و ترتیب خاصی من را به خدمت خود دعوت کردی، نه به خاطر زر و سیم، بلکه از روی دوستی. من دریافت کردم که وجود خالق به وضوح درک میشود و این نشان میدهد که درک واقعی از خداوند در قیامت و نه در این دنیا امکانپذیر است.
هوش مصنوعی: ای شمسالدین، تو مربی بزرگانی هستی که در این زمانه وجود دارند. تو با بخشندگیات کلید گشایش آمال و آرزوها را در دست داری.
هوش مصنوعی: پس از آنکه پیوند محکم دوستیمان در طول زمان گسسته شد، میان من و تو فاصلهای ایجاد شد.
هوش مصنوعی: تو را به مرو میبرد و جایگاهت را در آنجا به اندازهای محترم و گرامی میسازد، اما مرا به سمت نشابور میکشاند و در آنجا به زمین میزند.
هوش مصنوعی: زمانی که تو با نام رسالت و پیامبری به نزد ما آمدی، ناگهان دلم از خوشحالی به خاطر دیدنت بالا پرید.
هوش مصنوعی: تو با تدبیر و تزویر خود جا را برای من فراهم کردی، بهگونهای که چنان صبوریام از نیرنگ و فریب تو پاره شد.
هوش مصنوعی: من به خاطر دوستی و محبت تو به خدمتت آمدهام، نه به خاطر علاقه به طلا و نقره و نه به خاطر میل به شراب و نوشیدنی.
هوش مصنوعی: داستان مشاهده خالق برایم روشن شد که دست معتزلی برتر است و حقیقت نمایان است.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانیم در دنیا پیامبر را ببینیم، چطور میتوانیم در قیامت خدا را مشاهده کنیم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل
که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان
ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من
میانِ دیده و مژگان ستارهوار پدید
به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه
به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید
نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید
حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید
عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد
حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید
چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او
[...]
هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید
هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید
که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود
عزیز خود را اندر هزار ناز بدید
سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان
[...]
درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید
که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید
مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی
که خار جفت گلست و خمار جفت نبید
به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.