گنجور

 
ظهیر فاریابی

مربی فضلای زمانه شمس الدین

تویی که قفل امل را سخای توست کلید

از آن سپس که میان من و تو عهد دراز

زمانه حبل متین مواصلت ببرید

تو را به مرو درون برد و خرمت بنشاند

مرا به سوی نشابور سر نگون بکشید

چو تو به اسم رسالت بیامدی ناگاه

دلم ز شوق ملاقات تو ز بر بپرید

شدی به قاعده و پرده دار بنشاندی

چنانک پرده صبرم ز غبن آن بدرید

مرا به خدمت تو محض دوستی آورد

نه رغبت زر و سیم و نه حرص نقل و نبید

حدیث رؤیت صانع مرا محقق شد

که دست معتزلی غالب ست و وجه پدید

رسول را چو به دنیا نمی توان دیدن

خدای را به قیامت چگونه بتوان دید؟

 
 
 
رودکی

دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل

که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید

اساس طبع ثنایست، بل قوی‌تر ازان

ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ

کسایی

دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من

میانِ دیده و مژگان ستاره‌وار پدید

به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه

به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید

فرخی سیستانی

نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید

حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید

عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد

حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید

چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او

[...]

مسعود سعد سلمان

هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید

هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید

که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود

عزیز خود را اندر هزار ناز بدید

سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید

که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید

مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی

که خار جفت گلست و خمار جفت نبید

به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه