گنجور

 
ظهیر فاریابی

خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین

که عقل محض سلیمان ثانیت خواند

تویی که پنجه زور آزمای کین توزت

به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند

سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب

که خویش را به صف صدر خصم بنشاند

جهان پناها داعی دولت تو ظهیر

که در حمایت این آستانه می ماند

دو سال شد که درین ورطه اوفتان خیزان

به خیره بارگی روزگار می راند

نبود بر سر رفتن ز جایگه چون قطب

ور آسیابش بر سر فلک بگرداند

بلی زمانه ناساز و دهر پر شر و شور

ز بس که حال دلم خیره می بشوراند

به جان رسیدم و اینم بتر که نیست کسی

که یک دمم ز بد روزگار برهاند

بر آن نهاد دلم کام خویشتن کاکنون

عنان عزم همی از تو در تو پیچاند

کند ملازمت خدمت هنر جویت

مگر که هم ز هنر داد خویشتن بستاند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند

ز من مگرد که احوال تو بگرداند

در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی

که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند

اگر ندانی حال دلم روا باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

خدای داند معنی میان نطفه نهادن

به دست مرد جز این نیست کآب نطفه براند

از آفتاب وهوا دان که تخم یابد بالش

ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند

حلال زادهٔ صورت چه سودمند که فعلش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر

رموز غیب ز لوح ازل فروخواند

نسیم لطف تو اومید را روان بخشد

خیال تیغ تو اندیشه را بسوزاند

زهر زمین که غبار نیاز برخیزد

[...]

امامی هروی

پناه تیغ و قلم آفتاب مشرق ملک

توئی که نور تو خورشید را بپوشاند

توئی که حرف مدیر تو هر سحر، گیتی

برای رفع حوادث بر آسمان خواند

کنار بحر زند موج ز آب دیده ی ابر

[...]

سعدی

کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند

که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند

مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست

که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند

هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه