گنجور

 
ظهیر فاریابی

ای به عیدی دلم به روی تو شاد

عید را روی تو مبارک باد

هر کجا یاد چهره تو کنند

هیچکس را ز عید ناید یاد

ای بسا دل که از هوای لبت

در میان گل و گلاب افتاد

هر زمان شادی نوست مرا

زان رخ همچو صورت نوشاد

نی، غلط می کنم چه می گویم!

با چنین غم چگونه باشم شاد!؟

قبله نیکوان بغدادی

وز تو چشمم چو دجله بغداد

بر فلک تاختی به تندی اسب

تا رخت ماه را رخی بنهاد

می نترسی از آنک در تو رسد

آنچ کردی به جانم از بیداد

تا من از دست محنت تو کنم

پیش مخدوم خویشتن فریاد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعدموی غالیه‌بوی

[...]

فرخی سیستانی

هر که بود از یمین دولت شاد

دل بمهر جمال ملت داد

هر که او حق نعمتش بشناخت

میر مارا نوید خدمت داد

طاعت آن ملک بجا آورد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ابوالفضل بیهقی

پادشاهی برفت پاک سرشت‌

پادشاهی نشست حورنژاد

از برفته‌ همه جهان غمگین‌

وز نشسته‌ همه جهان دلشاد

گر چراغی ز پیشِ ما برداشت‌

[...]

مسعود سعد سلمان

روزگاریست سخت بی فریاد

کس گرفتار روزگار مباد

شیر بینم شده متابع رنگ

باز بینم شده مسخر خاد

نه به جز سوسن ایچ آزادست

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه