گنجور

 
ظهیر فاریابی

دوش آوازه درافکند نسیم سحری

که عروسان چمن راست گهِ جلوه گری

عقل خوش خوش چو خبر یافت ازین معنی، گفت

راستی خوش خبری داد نسیم سحری

گر چنین است یقین دان که جهان بار دگر

خوش بهشتی شود آراسته تا درنگری

گل اندیشه چو از وصف ریاحین بشکفت

نوش کن باده گلگون، به چه اندیشه دری؟

صبحدم ناله قمری شنو از طرف چمن

تا فراموش کنی محنت دور قمری

مجلس بزم بیارای که آراسته اند

نقشبندان طبیعت رخ گلبرگ طری

همچو مستان صبوحی شده افتان خیزان

شاخه‌های سمن تازه و بید طبری

سخن سوسن آزاد نمی یارم گفت

آن نه از کم سخنی دان و نه از بی هنری

دوش ناگه سخن او به زبان آوردم

آسمان گفت سزد کز سر آن درگذری

چند گویی سخن سوسن و آزادی او؟

مگر از بندگی شاه جهان بی خبری؟

نصرة الدین ملک عالم عادل بوبکر

که جهان جمله بیاراست به عدل عمری

آن جوانبخت جهان بخش که از هیبت او

باد بر غنچه نیارد که کند پرده دری

خسروا گوش بنفشه ست و زبان سوسن

که به عهد تو بِرَستند ز گنگی و کری

هر کجا در همه عالم خللی دیگر بود

کرد اقبال تو بی منت گردون سپری

ابر در بزم چو دست گهرافشان تو دید

خویشتن زود به پیش فلک افکند و گری

که چو اسراف کقش در کرم از حد بگذشت

تو به نوعی غم این کار چرا می نخوری؟

فلکش گفت جز این کارِ دگر هست مرا

هم تو می خور غم این کار که بیکار تری

بی تو خوردند بسی این غم و هم سود نداشت

تو درین باب قوی تر ز قضا و قدری؟

بعد ما کز طلب پایه قدرت ناگاه

دیده عقل فرو ماند ز کوته نظری

خواست اندیشه که در کنه کمال تو رسد

عقل گفتش که تو هم بیهده تازی دگری

شهریارا تویی آن کز قِبَل خون عدوت

گل کند گاهی پیکانی و گاهی سپری

صورت فتح و ظفر معتکف حضرت توست

نی غلط رفت تو خود صورت فتح و ظفری

خاتم ملک در انگشت تو کرده ست خدای

چه زیان دارد اگر خصم شود دیو و پری؟

تا جهان سر ز گریبان فنا برنارد

وز حوادث نشود دامن آفاق بری

در جهانداری چندانت بقا باد ای شاه

که مهندس نکند عقدش اگر بر شمری

تا تو از دولت و اقبال بدان پایه رسی

که به پای عظمت تارک گردون سپری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری

اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری

تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی

من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری

غم تو چند خورم و انده تو چند برم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری

باز برگرد به بستان در چون کبک دری

تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری

که به چشم تو چنان آید، چون درنگری

مسعود سعد سلمان

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

امیر معزی

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری

آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری

خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ

از در آنکه شب و روز درو در نگری

گرمی و تری در طبع هلاک شکرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه