گنجور

 
ظهیر فاریابی

زهی نظیر تو چشم زمانه نادیده

سیاستت به سزا گوش چرخ مالیده

خرد که بر دوجهان نافذست فرمانش

در آستان تو جز بندگی نورزیده

ستارگان که ز آفاق بر سر آمده اند

ز خط حکم تو یک ذره سر نپیچیده

بگشته صورت اقبال گرد جمله جهان

هزار باره و آنگه در تو بگزیده

ز سنجق سیهت نور فتح می تابد

چو روشنایی چشم از سیاهی دیده

محیط چرخ سرا پرده ای ست جاه تو را

درو بساط مراد تو گسترانیده

به فر دولتت این قصر آنچنان آمد

که مثل آن نه بدیده ست کس نه بشنیده

چه گویمش؟ که سپهری ست پر ستاره و ماه

ز حسن بر فلک آفتاب خندیده

برای زینت دیوار و سقف او به حیل

زمانه رنگ ز رخسار حور دزدیده

درو به وقت قدوم مبارکت مه و مهر

ز زیر پای چو طفلان نثار برچیده

ز روشنایی سقف و هوای او در وی

همی نماید اسرار غیب پوشیده

از آن زمان که من او را مَثَل زدم به سپهر

سپهر یک سروگردن ز فخر بالیده

بخفته در کنف او به امن و آسایش

جهانی از ستم روزگار ترسیده

ز غیرت و حسد فرش اَزرَقَش صدره

سپهر ازرق بر خویشتن بجوشیده

ظهیر قصه قصری بدین درازی چیست؟

نباشد این نمط از عاقلان پسندیده

حدیث کو ته وشیرین بگوی کو خاکی ست

عنایت ملکش بر فلک رسانیده

همیشه بزم شهنشه درو مزین باد

جهان به شادی او جام مهر نوشیده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدالدین وراوینی

وزیر عالم عادل ربیب دولت و دین

ایا بطوع فلک طاعت تو ورزیده

هر آنچه بسته ضمیر تو، عقل نگشوده

هر آنچه دوخته رای تو، چرخ ندریده

زبس که درشب‌شبهت‌فکنده‌پرتو‌صدق

[...]

مولانا

تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده

بدیده گریه ما را بدین بخندیده

بخند جان و جهان چون مقام خنده تو راست

بکن که هر چه کنی هست بس پسندیده

ز درد و حسرت تو جان لاله‌ها سیه است

[...]

ابن یمین

میار فخر باستاد و شیخ و جد و پدر

که بوده علم و عملشان همه پسندیده

قراضه ئی بتو گرزان رسید بیرون آر

و گرنه جمله جهان گنج گیر پوشیده

خواجوی کرمانی

زهی جمال تو خورشید مشرق دیده

بتنگی دهنت هیچ دیده ی نادیده

سواد خطّ تو دیباچه صحیفه ی دل

هلال ابروی تو طاق منظر دیده

مه جبین تو بر آفتاب طعنه زده

[...]

صامت بروجردی

جواب داد به زینب که ای ستمدیده

کسی ندیده چنین ظلم بلکه نشنیده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه