شرح غم تو لذت شادی به جان دهد
شکر لب تو طعم شکر وادهان دهد
طاوس جان به جلوه درآید زخرمی
گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد
شمعی ست چهره تو که هر شب ز نور خویش
پروانه عطا به مه آسمان دهد
خلقی ز پرتو تو چو پروانه سوختند
کس نیست کز حقیقت رویت نشان دهد
زلفت به جادوی ببرد هر کجا دلی ست
وانگه به چشم و ابروی نامهربان دهد
هندو ندیده ام که چو ترکان جنگجوی
هرچه آیدش بدست به تیر و کمان دهد
جز زلف و چهره تو ندیدم که هیچکس
خورشید را زظلمت شب سایه بان دهد
مقبل کسی بود که چو خورشید عارضت
هجرانش تا به سایه زلفت امان دهد
گر در رخم بخندی بر من منه سپاس
کان خاصیت همی رخ چون زعفران دهد
ماییم و آب دیده که سقای کوی دوست
ده مشک از این متاع به یک تای نان دهد
وقت است اگر لب تو به عهد مزوّری
بیمار عشق را شکر و ناردان دهد
و آن بخت کو که عاشق رنجور قوتی
با این دل ضعیف و تن ناتوان دهد؟
وان طاقت از کجا که صدایی ز درد دل
در بارگاه خسرو خسرو نشان دهد
فریاد من ز طارم گردون گذشت و نیست
امکان آنک زحمت آن آستان دهد
نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد
در موضعی که چون دم روح القدس ز باد
نصرت همای رایت او را روان دهد
تیغش ز کله سر بی مغز دشمنان
نسرین چرخ را چو همای استخوان دهد
در برگریز عمر عدو صرصر اجل
نوروز را طبیعت فصل خزان دهد
اطراف باغ معرکه را تیغ آب رنگ
از خون کشته رنگ گل ارغوان دهد
تر دامنی دشمنش از روی خاصیت
رنگ از برون جوشن و برگستوان دهد
راه نجات بسته شود بر زمین چنانک
مرگ از حذر نشان به ره کهکشان دهد
هر سرگرانیی که کند خصم او به عمر
بازوش وقت حمله به گرز گران دهد
ای خسروی که حفظ تو از راه اهتمام
گوگرد را زصولت آتش امان دهد
هر جا که رایت از در تدبیر در شود
تقدیر بر وساده حکمش مکان دهد
پیرند چرخ واختر وبخت تو نوجوان
آن به که پیر دولت خود با جوان دهد
فرّ همای سلطنت آن را بود به حق
کش حکم تو به سایه چتر آشیان دهد
هرآهنی که بر سر چوبی کنند راست
چون رُمح تو چگونه قرار جهان دهد ؟
اعجاز موسوی نبود هرکجا کسی
چوبی شعیب وار به دست شبان دهد
صد قرن بر جهان گذرد تا زمام ملک
اقبال در کف چو تو صاحب قران دهد
در رزم رستمی تو و در بزم حاتمی
گردون تو را عنان و قدح بهر آن دهد
با بحر برزنی چو به پیشت قدح نهد
وز مهر کین کشی چو به دستت عنان دهد
هر کو چو تیغ با تو زبان آوری کند
قهرت جواب او به زبان سنان دهد
در گرد بارگاه تو کیوان شب یتاق
تا روز بوسه بر قدم پاسبان دهد
شاها خلایق از تو عزیز و توانگرند
درویشیم سزد که به دست هوان دهد؟
پوشیده زُهره جامه زربفت و مشتری
محتاج خرقه ای است که بر طلیلسان دهد
در عهد چون تو شاهی کز فضله سخات
هر روز چرخ راتب دریا و کان دهد
شاید که بعد خدمت یکساله در عراق
نانم هنوز خسرو مازندران دهد؟!
تا آسمان چو کسوت شب را رفو کند
گاه از شهاب سوزن و گه ریسمان دهد
بادی چنانک کسوت عمر تو را قضا
یک سر طراز مملکت جاودان دهد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش زیبایی و ویژگیهای محبوبی پرداخته و از احساسات عمیق عاشقانه سخن میگوید. شاعر با توصیف چهره و لبان محبوبش، شادی و غم را در هم میآمیزد و نشان میدهد که وجود محبوبش چگونه میتواند زندگی را به شکلی زیبا و دلپذیر کند. همچنین، به تأثیرات مدهوشکننده زیبایی او بر اطرافیان اشاره میکند و از چالشها و دردهای عشق سخن میگوید. در نهایت، شاعر خواهان توجه محبوبش است و آرزو دارد که عشقش به او پاسخ داده شود.
هوش مصنوعی: غم و اندوه تو باعث میشود که حتی در لحظات شادی، احساس لذت بیشتری کنم. همچنین طعم لبهای تو به من طعمی شیرین و خوشایند میدهد که بینظیر است.
هوش مصنوعی: اگر طاوس با زیباییاش خود را نشان دهد، حتی طوطی هم با لحن شیرینش داستانی میگوید.
هوش مصنوعی: چهره تو مانند شمعی است که هر شب با نور خود، پروانهای به آسمان میبخشد.
هوش مصنوعی: مخلوقاتی مانند پروانهها از نور وجود تو سوخته و فانی شدهاند، اما هیچکس نیست که بتواند حقیقت چهره تو را نشان دهد.
هوش مصنوعی: زلف تو به قدری جذاب و سحرآمیز است که هر قلبی را به هر سو که بخواهد میکشاند و سپس با نگاه و ابروی بیمهرت، آن دلها را مجروح میکنی.
هوش مصنوعی: من هنوز هندی را ندیدهام که مانند ترکها در نبرد، هر چیزی که به دستش برسد را با تیر و کمان به کار گیرد.
هوش مصنوعی: مگر زلف و چهره تو، چیزی دیگری ندیدم که بتواند مانند خورشید، سایهبان ظلمت شب باشد.
هوش مصنوعی: کسی که به استقبال تو میآید، مانند خورشیدی است که به خاطر جداییات تا زمانی که در سایهی موهایت پناه گیرد، تحمل میکند.
هوش مصنوعی: اگر در چهرهام بخندی، نیازی به تشکر نیست، زیرا زیبایی چهرهات مانند زعفران خاصیت و جلوهای دارد.
هوش مصنوعی: ما هستیم و با چشمی که به خاطر دوست پر از اشک است، ده مشک از این نعمت به یک لقمه نان میدهیم.
هوش مصنوعی: اگر زمانش برسد، لب تو میتواند با وعدههای نادرست، بیماری که عاشق است را به شادی و شکر و خرمی برساند.
هوش مصنوعی: آیا این شانس وجود دارد که کسی توانایی و قدرتی به دل ضعیف و بدن ناتوان عاشق بدهد؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چگونه کسی میتواند از درد دل خود در حضور یک پادشاه بزرگ، مانند خسرو، شکایت کند یا صدایی بلند کند، در حالی که چنین قدرتی ندارد یا نمیتواند این کار را بکند.
هوش مصنوعی: صدای من از بلندی آسمان عبور کرد و امکان ندارد که کسی زحمت آن درگاه را به دوش بکشد.
نه تخت آسمان، فکر و اندیشه را کنار میگذارد تا بتواند بوسهای به رکاب قزل ارسلان بزند.
هوش مصنوعی: در جایی که مانند نفخهای از روح القدس، باد یاری و پیروزی پرچم او را به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: تیغ او مانند برش تیز و نافذی است که دشمنان را ناتوان میکند و هرکجا که فرود آید، قدرت و شکوه بیشتری را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: در زمان برگریزان عمر و در شرایط سختی، مانند باد سردی که از هرسو میوزد، زندگی به پایان میرسد و طبیعت نیز در فصل پاییز، زیباییهای بهار را به جلوه میآورد.
هوش مصنوعی: در اطراف باغ، نوار آبی که به رنگ خون کشتههاست، جلوهای از گلهای ارغوانی را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: دشمن او، به خاطر ویژگیهای خاصی که دارد، از روی دامن خود رنگ میگیرد و تضمین میکند که همچنان شجاع و مقاوم بماند.
هوش مصنوعی: وقتی که همهی راههای نجات در دنیا بسته شود، مرگ خود را به گونهای نشان میدهد که انسان را به سوی کهکشان و آسمانها هدایت میکند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که دشمن برایش به وجود آورد، در زمان حملهاش به او نیرو و قدرت میدهد.
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که مراقبت و توجه تو مانند گوگردی است که از آتش دور نگهداشته میشود، تو را از خطرات حفظ میکند.
هوش مصنوعی: هر جا که نشانهای از تدبیر و مدیریت ظهور کند، سرنوشت و تقدیر نیز با توجه به آن، مکان و جایگاهی برای خود برمیگزیند.
هوش مصنوعی: در این بیت به جوانی و سرنوشت اشاره شده است. به این معنا که چرخ زمان و بخت تو اگر به جوانی تو توجه کنند، بهتر است تا این که بخواهی به دولت و ثروت خود در دوران جوانی فکر کنی. به عبارت دیگر، جوانی و فرصتهای آن ارزش بیشتری دارد تا به حاشیههای زندگی و موفقیتهای موقتی سنین بالا.
هوش مصنوعی: پرواز هما و سلطنت او فقط به واسطه حق است، چرا که حکم تو مثل سایهای است که به آشیانه سرپناه میدهد.
هوش مصنوعی: هر تیری که بر روی چوبی قرار بگیرد، به طور مستقیم و محکم میایستد. حالا چگونه ممکن است که تو با وجود وضعیت خاص خودت، بتوانی نظم و ثباتی در جهان ایجاد کنی؟
هوش مصنوعی: هرجا که کسی چوبی مانند چوب شعیب به دست شبان دهد، نمیتواند معجزهای مانند معجزههای موسی باشد.
هوش مصنوعی: صد قرن اگر بگذرد، باز هم رسیدن به قدرت و نظام حکومتی به کسی مانند تو که صاحب قرآن هستی، ممکن خواهد بود.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، تو مانند رستم courageous هستی و در میهمانی و خوشگذرانی، همانند حاتم طایی بزرگوار و سخاوتمند به نظر میرسی. آسمان نیز تو را با نعمت و قدرتی خاص در این دو عرصه همراهی میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که با دریا دریاچهای را به تو تقدیم میکنند و با عشق و محبت، کنترل زندگیات را به تو میسپارند.
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو به تندی صحبت کند، عذاب تو پاسخ او را با برندهترین سخن میدهد.
هوش مصنوعی: در اطراف بارگاه تو، مانند ستارهای در شب، تا روزی که پاسبان بر قدمت بوسه بزند، همواره حاضرم.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، مردم به خاطر تو عزیز و توانگر شدهاند. اما ما درویشان شایسته است که زندگیمان را به دست هوان بسپاریم؟
هوش مصنوعی: زهره با لباس زربفت خود را پنهان کرده و مشتری به لباسی ساده و سادهدلانه نیاز دارد که بتواند در آن احساس راحتی کند.
هوش مصنوعی: در زمانی که تو سلطنت میکنی، روزانه برکت و نعمت دریا و زمین به همه میرسد.
هوش مصنوعی: شاید بعد از یک سال خدمت در عراق، هنوز نان من را خسرو مازندران بدهد؟!
هوش مصنوعی: تا وقتی که آسمان، لباس شب را با ستارهها و شهابها تعمیر کند، گاهی از شهابها به عنوان سوزن و گاهی از ریسمانها بهره میبرد.
هوش مصنوعی: نسیم به قدری که به عمر تو ضربه میزند، میتواند سرنوشت مملکت جاودان را به هم بریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱۵
نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد
چه حاجت که نه کرسی آسمان
نهی زیر پای قزل ارسلان
شاهی، که قدر او ز ثریا نشان دهد
درگاه او ز گنبد جافی امان دهد
خوارزم شاه عالم و عادل، که خاک را
سم سمند او شرف آسمان دهد
آن شاه شیر دل ، ملک اتسز که عون او
[...]
طبع سگی چو هر کسی از تو نشان دهد
گردون چرا نواله بمن استخوان دهد
میکن تو این سگی که مرا نیز صبر هست
تا روزگار مالش تو قلتبان دهد
بد کن که کار تو ز بدی بد شود همی
[...]
گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد
مرغ دلم ز شوق به شکرانه جان دهد
میندهد او به جان گرانمایه بوسهای
پنداشتی که بوسه چنین رایگان دهد
چون کس نیافت از دهن تنگ او خبر
[...]
باد سحرگهی به هوای تو جان دهد
آب حیات را، لب لعلت نشان دهد
در بوستان به یاد دهن تو غنچه را
هر دم هزار بوسه صبا بر دهان دهد
ز انسان که عکس ماه دهد حسن روی گل
[...]
خوش آنکه جان به خاک در دلستان دهد
بر آستان نهد سر تسلیم و جان دهد
دوران کمیننشین اجل را به گاه صید
از زلف او کمند و ز ابرو کمان دهد
باید گریست بر دل زاری که از اجل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.