بیپرده برآمد مهر زین پرده مینایی
از پرده تو ای مهروی، بیرون ز چه میآیی
بر یاد شهید عشق، جامی زن و کامی جو
گر ساده در آغوشی، ور باده به مینایی
ای دل به سر زلفش، دستی زدهای زین روی
هم رشته به بازویی، هم سلسله در پایی
پیش نظر عاقل، چیزی نبود خوشتر
از مسلک مجنونی، وز شیوه شیدایی
فردای قیامت را، در چشم نمیآرد
دیده است چو من مجنون، هرکس شب تنهایی
با فقر و فنا خو کن، زین عالم دون بگذر
بنگر چه شد اسکندر، با آن همه دارایی
چون فرخی بیدل، کی شد به سخن مشهور
بلبل به نواخوانی، طوطی به شکرخایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر به بیان احساسات عاشقانه و فلسفی پرداخته است. شاعر از عشق و زیبایی میگوید و به جوانان توصیه میکند که از دنیا و مادیت بگذرند و به عشق و جنون دل ببندند. او به یاد محبوب، یاد شهید عشق میکند و به بادهنوشی و خوشی در آغوش معشوق اشاره میکند. در نهایت، او انسان را به تفکر در مورد زندگی و فنا دعوت میکند و به مثالهایی از تاریخ میپردازد، همچون زندگی اسکندر و مشهور شدن فرخی بیدل. این شعر تلفیق زیبایی از عشق، جنون و اندیشههای فلسفی است.
هوش مصنوعی: خورشید بیپرده جلوهگری میکند، مثل رنگ مینایی. ای ماهروی زیبا، پس از این پرده چرا بیرون میآیی؟
هوش مصنوعی: به یاد شهید عشق، نذری بنوش و لذت ببر. اگر در آغوشی ساده هم باشی، یا اگر شرابی بنوشی که رنگ مینا داشته باشد، فرقی ندارد.
هوش مصنوعی: ای دل، تو با زلف او چه کردهای! در این حالت، دستی که به عنوان زینتی بر روی اوست، همانند یک رشتهای است که به بازو و در پایی دیگر متصل شده است.
هوش مصنوعی: در نظر فرد عاقل، هیچ چیز به اندازه روش و طرز زندگی مجنون، زیبا و پسندیده نیست.
هوش مصنوعی: هر کس در شبهای تنهایی خود به فکر و خیال فرو میرود، نمیتواند زیباییها و عظمت روز قیامت را در چشم ببیند، مثل من که همچون مجنون، در غم و اندوه سرگردانم.
هوش مصنوعی: با فقر و نابودی سازگار باش و از این دنیای پست بگذر. نگاه کن که چه بر سر اسکندر آمده است، با آن همه ثروت و دارایی که داشت.
هوش مصنوعی: مثل فرخی بیدل، کی کسی به خاطر سخنانش معروف شده است؟ بلبل به خاطر آوازخوانیاش و طوطی به خاطر شیرینیگفتاریاش شناخته میشوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.