ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی
چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد
کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی
اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی
وگر سوار شوی، شمع خانهٔ زینی
شب شراب که باشد رخ تو شاهد و شمعی
بجز لب تو نیاید بکار شیرینی
ندانمت که به دست که اوفتادی باز؟
عجب که دست نبوسند کش تو شاهینی!
به درد مند غم او رمن که میگوید؟
مکن حکایت درمان چو درد او چنین
میان به جستن یار، اوحدی،چنان دربند
که تا به دست نیاید ز پای ننشینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و دردهای ناشی از عشق میپردازد. شاعر از جفاهایی که در زندگی تجربه کرده، سخن میگوید و آن را به دست محبوب نسبت میدهد. او به زیبایی محبوب اشاره میکند و تأکید دارد که هیچکس نمیتواند عیب او را بگوید، زیرا او خود را کامل میبیند. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که در جمع و در شبهای شاد، تنها لبهای محبوب اوست که طعم شیرینی به شب میبخشد. در ادامه، شاعر به عمق درد و غم عاشقانهاش اشاره میکند و بیان میکند که نمیتواند به راحتی از دردهای خود بگوید چرا که عاشق است و در جستجوی یاری است که هیچ گاه از یادش نمیرود. در نهایت، او به حالتی اشاره میکند که به دنبال محبوبش حتی حاضر است از پای ننشیند.
هوش مصنوعی: من از کسی رنج و مصیبت نکشیدم و تنها از جانب تو، ای کافر، که دشمن دین من هستی، به مسکینی دچار شدم.
هوش مصنوعی: اگر همهٔ مردم بخواهند تو را ببینند، کسی چه عیبی میتواند بر تو بگذارد؟ زیرا انسان باید به خودش نگاه کند و فقط به خود اهمیت بدهد.
هوش مصنوعی: اگر پیاده باشی، مانند سروی در باغی زیبا و با نشاطی. اما اگر سوار شوی، انگار که شمع در خانهای زیبا هستی.
هوش مصنوعی: در شبی که مشغول نوشیدن شراب هستیم، چهره تو مانند یک شاهد و شمعی است که تنها لبهای تو قادر به ایجاد طعم شیرینی هستند.
هوش مصنوعی: نمیدانم تو چطور دوباره به دست کی افتادی؟ عجیب است که هیچکس دست تو را به خاطر زیباییات نمیبوسد!
هوش مصنوعی: کسی که به درد و غم او دچار شده، نمیتواند به راحتی در مورد درمانش صحبت کند. همچنان که نمیتوان از درد او به سادگی سخن گفت.
هوش مصنوعی: در جستجوی یار، آنقدر درگیر و محو شدهام که وقتی او را پیدا نکنم، هرگز از تلاش و کوشش دست نخواهم کشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی
بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی
کلید حاجت خلقان بدان شدهست دعا
که جان جان دعایی و نور آمینی
دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند
[...]
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
بایستم تو خداوندوار بنشینی
میان ما و شما عهد در ازل رفتهست
[...]
به لطفِ تست مرا گر صواب می بینی
توقعی که درآیی دمی و بنشینی
بیا که علّتِ رنجم طبیب می گردد
در آن زمین که تو ام بر فرازِ بالینی
قدم ز کلبه ی فرهادِ خویش باز مگیر
[...]
جهنمی زنک زن .......
مشابه است به بی دولتی و بی دینی
خرست و جاهل و عامی و بی معامله گوی
ولی چه سود که بیچاره نیست قزوینی
تراست ناز، که سلطان حسن و تمکینی
مرا هزار نیاز و هزار مسکینی
چه آتشی تو؟ که دل را تمام سر تا پای
ز سوز تا نگدازی، ز پای ننشینی
مگر که مصلحت کار من درین دیدی؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.