گنجور

 
یغمای جندقی

چو چشمت ترک مستی در کمینم

چه سود ار بگذرد اختر زکینم

نهان زین چشم طوفان زا به مردم

چه منت ها که دارد آستینم

یکم فولاد بازو پنجه بر تافت

دلی باید از این پس آهنینم

من و اندیشه لعلت که خوشتر

زصد ملک سلیمان این نگینم

نه طرف از کفر بستم نی زاسلام

هم از آن توبه باید هم ز اینم

در آن میدان که از هر سوست زنهار

کسی نشنیده غیر از آفرینم

شدم در رهگذر تو سنت خاک

نکوشد کآسمان زد بر زمینم

زهی دولت اگر هندوی زلفت

کشد داغ غلامی بر جبینم

گزاف از من نیاید کفر زلفش

اگر این است یغما وای دینم

 
sunny dark_mode