گنجور

 
یغمای جندقی

نشئه می نغمه نی دیگران را خوش که بس

نفس ما را خون دل دمساز و افغان هم نفس

صد سوالت جز بدان کش کس... نیست

می نیاید یک جواب از هیچ سو وز هیچ کس

طایری کز بیضه در دام اوفتد ناید شگفت

گر نداند باز قید از آشیان دام از قفس

در طریق رهروی آن راست پیشی کاوفتاد

بر به مقصد پشت از این سرگشتگان گامی دو پس

عشق نهراسد همی از عقل و مشتاق از رقیب

برق نندیشد ز خار آتش نپرهیزد ز خس

حوزه اسلام اگر این است و تسبیح نجات

ای دریغا حلقه زنجیر و زندان عسس

 
sunny dark_mode