گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وحشی بافقی

مدتی شد کز گلستانی جدا افتاده‌ام

عندلیبم سخت بی برگ و نوا افتاده‌ام

نوبهاری می‌دماند از خاک من گل وان گذشت

گشته‌ام پژمرده و ز نشو و نما افتاده‌ام

در هوای گلشنی سد ره چو مرغ بسته‌بال

کرده‌ام آهنگ پرواز و بجا افتاده‌ام

گر نمی‌پویم ره دیدار عذرم ظاهر است

بسکه در زنجیر غم ماندم ز پا افتاده‌ام

نه گمان رستگی دارم نه امید خلاص

سخت در تشویش و محکم در بلا افتاده‌ام

مایهٔ هستی تمامی سوختم بر یاد وصل

مفلسم وحشی به فکر کیمیا افتاده‌ام