گنجور

 
وحشی بافقی

هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز

وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز

سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان

جان بر آمد از غم و غم همدم جانی هنوز

ای که گویی پیش او اظهار درد خویش کن

خوب می‌گویی ولی او را نمی‌دانی هنوز

گرچه عمری شد که کشت از درد استغنا مرا

در رخش پیداست آثار پشیمانی هنوز

وحشی از طرز سخن بگذر که اینجا عام نیست

طرز خاص نکته پردازان کاشانی هنوز