گنجور

 
واعظ قزوینی

ز خدمت شناسی شنهنشاه عادل

که برکوه باشد از او پشت مذهب

ز بس کوفت عدلش سر ظالمان را

بدزدد بخود دم، چو زنبور عقرب

بعهدش برآید اگر ناله از نی

شود لرز از بیم او شیر را تب

ز بیمش چو هم کسوت شبروان شد

ز شبنم کند گریه بر روز خود شب

برای دعا گویی دولت او

چو گل هر دهان را ضرور است صد لب

بیفزود بر منصب صدراعظم

ز مهرش کنون به در شد ماه منصب

سحاب عطا، قلزم فضل و دانش

که او راست پیر خرد طفل مکتب

بکاغذ رسانید تا حرف قدرش

سیه گشت از بس گرانی، مرکب

ز بس همتش میکند پیشدستی

ندارد کسی فرصت عرض مطلب

میانجی نخواهد ز بس همت او

نخواهد کشد مدعا، منت لب

چو گیتی ز صیت عطایش الهی

بود جام دل از نشاطش لبالب

چو منصب فزودش بتاریخ گفتم:

«ببالید بر خود از او جاه و منصب »

 
sunny dark_mode