گنجور

 
طغرای مشهدی

شب از رنج خمار آزرده بودم

نمی خوردم پیاله، مرده بودم!

به ذوق آنکه پاشم بر قبایت

گل مهتاب را افشرده بودم

نشد میلم به آهنگ کمانچه

ز بس تیر تغافل خورده بودم

نسیم آهم از سر وا نمی شد

چو گیسوی تو بر هم خورده بودم

سرانگشتم چرا می سوخت چون شمع؟

اگر داغ ترا نشمرده بودم

 
sunny dark_mode