ز گرد راه چو عنقا باشیانه باز
بسوی بنده خرامید شاه بنده نواز
شهی که بنده نوازی و لطف او آورد
شهان روی زمین را به بندگیش نیاز
شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک
همی برند بدان سجدگه ملوک نماز
کمی نیابد در عز و پادشاهی اگر
کمینه بنده ازو جاه یابد و اعزاز
رسید شاه جهان سوی فخر دین مهمان
چو شاه ز اول سوی غلام خویش ایاز
ایا ز قافیه بایست یا ز هیبت شاه
نبودمی ز شه ز اولی سخن پرداز
بشه نواخته شد فخر دین و جای بود
بدین نوازش شاه ار کند تفاخر و ناز
شهی که همچو سکندر سپهبدان دارد
سنان گذار و کمندافکن و خدنگ انداز
شه ملکوک براهیم رکن دین حبیب
که یافتست بهنامی خلیل جواز
ملوک شرق و سلاطین چین بدو بازند
چو از خلیل و حبیب اهل شام و اهل حجاز
ز بهر قوت دین حبیب اگر چو پدر
اساس و قاعده غزو را نهد آغاز
خلیل وار بتان بشکند که نندیشد
ز آفرازه نمرود منجنیق افراز
گر این براهیم آنگه بدی که بد نمرود
بدی بکشتن نمرود با خلیل انباز
فرو فکندی از یک خدنگ کرکس پر
چهار کرکس نمرود را گه پرواز
ایا شهی که در آفاق هرکجا شهریست
که دین و سنت فاش است و کفر و بدعت راز
ندای عدل تو در داده اند بر منبر
منادیان سیه جامه بلند آواز
شود ز عدل تو گیتی چنانکه بام ببام
ببیت مقدس بتوان شدن ز چین و طراز
نه دیر باشد تا نزد تو خراج آرند
ز مصر و کوفه و بغداد و بصره و اهواز
ز روی تجربه را گر کمینه بنده خود
سوی شهنشه کرمان فرستی و شیراز
بساعت ار ننهد بنده ترا گردن
بگور بیند کرمان بدو شده دمساز
چو شمع گریان خندان بسر دهد همه تن
چو شمع یکشبه عمرش بو نه دیر و دراز
مخالف تو اگر شمع گیتی افروز است
چو سر دهد همه تن سر جدا کنند بگاز
دم منازعت تو شها که یا رد زد
در مخالفت تو که کرد خواهد باز
که خواند تخته عصیان تو که درنفتاد
ز تخت پنجه پایه بچاه پنجه باز
که رفت بر ره فرمان تو کزان فرمان
رمیده بخت بفرمان او نیامد باز
همای عدل تو چون پر و بال باز کند
تذر و دانه برون آرد از مخا لب باز
ز بیم هیبت و سهم سیاست تو بدشت
ز گرگ پنجه فرو ریزد از نهیب نهاز
شکار دوستی ار نه ز عدل تو آهو
بپیش بازش یوز آمدی گر از گراز
سوار بی جان پیش سپاه دشمن تو
رود چو بیژن جنگی بسوی جنگ گراز
بشاهنامه برار هیبت تو نقش کنند
ز شاهنامه بمیدان رود بجنگ فراز
ز هیبت تو عدو نقش شاهنامه شود
کز او نه مرد بکار آید و نه اسب و نه ساز
همیشه تا که نبرد آزمای شاهانرا
بگوی بازی باشد مرا دو نهمت و آز
ز تیغ چوگان ساز از سر مخالف گوی
مراد بر تو بود خواه باز و خواه مباز
بخواه گوی ز نخ لعبتان چوگان زلف
گهی بگوی گرای و گهی بچوگان یاز
بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی
حلاوت لب معشوق و تلخی بگماز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف ویژگیهای یک پادشاه نیکوکار و بزرگوار میپردازد. شاعر از صفات عالی شه، مثل رافت و احترام به بندگانش سخن میگوید و چنین پادشاهی را به عنوان مظهر عدالت و قدرت توصیف میکند. او بیان میکند که این پادشاه چون سکندر بزرگ است و در عین حال باید توجه داشته باشد که عدالتش میتواند اثرات عمیقی بر جهان بگذارد.
شاعر همچنین اشاره میکند که امپراتوریها و سلاطین دیگر به این پادشاه احترام میگذارند و از وی میخواهند که در حمایت از دین و حقیقت برآید. او در نهایت به قدرت و عظمت این پادشاه اشاره کرده و تاکید میکند که با وجود مشکلات، عدالت او مانند خورشید درخشان خواهد بود و دشمنانش را مغلوب خواهد کرد.
پیام کلی شعری که شاعر به تصویر میکشد، اهمیت عدالت، مهربانی و حقپرستی در حکومتداری است.
هوش مصنوعی: وقتی از دور به مانند پرندهای افسانهای به زمین میآیی، ای شاه بزرگوار و مهربان، به سوی بندهات قدم میگذاری.
هوش مصنوعی: پادشاهی که مهربانی و لطفش به بندهها میرسد، موجب میشود که تمام سلطنتهای روی زمین به خدمت او درآیند.
هوش مصنوعی: پادشاهی که جایگاه او، محل سجده ملوکان است، آن ملوکان همواره در آن مکان برای او نماز میخوانند.
هوش مصنوعی: اگر کسی در مقام و بزرگی به قدر و منزلت خود دست نیابد، هیچ باک ندارد چون اگر حتی یک بنده هم از او افتخار و مقام نصیبش شود، این به خودی خود ارزشی دارد.
هوش مصنوعی: شاه بزرگ دنیا به سمت فخر دین آمد، مانند شاهی که از ابتدا به سوی غلام خود، ایاز، میرود.
هوش مصنوعی: آیا به خاطر قافیه و ساختار شعر باید سخن بگویم یا به خاطر عظمت و جلال پادشاه، من از ابتدا حرفی نمیزدم؟
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک نوازش سلطنتی و زیباییهای آن میپردازد. در آن به فخر و افتخار دین اشاره میشود که در سایهی نوازشهای شاهانه قرار میگیرد و ممکن است شاه به واسطهی مقام خود به خودبزرگبینی و نازش بپردازد. به طور کلی، این متن بر ارزشهای شیفتهوار و همچنین بر تأثیر قدرت و مقام بر احساسات انسانی تأکید دارد.
هوش مصنوعی: شاهی که همانند سکندر، فرماندهان را تحت فرمان خود دارد و توانایی استفاده از نیزه و دام را دارد.
هوش مصنوعی: شاهی که در دامن ابراهیم، دینی محکم دارد، محبوبی که به نام خلیل به او اجازه حضور داده شده است.
هوش مصنوعی: پادشاهان شرق و سلاطین چین به او اهمیت میدهند، همانطور که اهل شام و حجاز به خلیل و حبیب توجه دارند.
هوش مصنوعی: برای تقویت دین محبوب، اگر مانند پدر، بنیاد و اصول جنگ را بنیانگذاری کند.
هوش مصنوعی: خلیل به مقام و قدرت خود اهمیت نمیدهد و بتها را میشکند، زیرا فکرش به نابودی و کشتار افراد نیست، بلکه به دنبال حقیقت و رهایی از ظلم است.
هوش مصنوعی: اگر این ابراهیم باشد که مانند نمرود بد شده باشد، پس او را باید مانند نمرود به قتل رساند، زیرا ابراهیم دوستان خداست.
هوش مصنوعی: تو توانستی با یک تیر کرکس را به زمین بیندازی و چهار کرکس نمرود را در زمان پروازش بگیری.
هوش مصنوعی: آیا پادشاهی هست که در هر گوشهای از جهان، شهری باشد که در آن دین و سنت به وضوح نمایان است و کفر و بدعت پنهان میماند؟
هوش مصنوعی: صدا و پیام عدل تو از بلندگوهایی که در دستان منادیان سیاه پوش قرار دارد، به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: با عدل و انصاف تو، جهان به گونهای تغییر خواهد کرد که هر بام با بامی دیگر هماهنگ و یکسان خواهد شد و هر ناپاکی و نقصی از بین خواهد رفت.
هوش مصنوعی: خیلی زود خواهد بود که از شهرهای مختلف مانند مصر، کوفه، بغداد، بصره و اهواز هدایایی را برای تو بیاورند.
هوش مصنوعی: اگر بر اساس تجربه من باشد، میگویم که اگر بندهای کوچک به سوی شاه کرمان و شیراز فرستاده شود، چه اتفاقی خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: اگر ساعت را به تأخیر بیندازم و بندگی تو را نکنم، باید آنگاه ببینم که در کرمان، به دوستی در کنار من خواهد بود.
هوش مصنوعی: مانند شمعی که با سوختن، اندوهی پنهان دارد و در عین حال میخندد، انسان نیز زندگیاش را به سر میآورد. هر چند عمرش کوتاه و گذراست، اما باید تلاش کند تا از لحظاتش به بهترین شکل استفاده کند؛ چرا که زندگی نباید به تأخیر بیفتد و باید به سرعت سپری شود.
هوش مصنوعی: اگر کسی در برابر تو نورافشانی کند و خوشیهای دنیا را به نمایش بگذارد، وقتی که جانش را فدای تو کند، تمام وجودش از هم جدا خواهد شد.
هوش مصنوعی: هرگز در مقابل تو نزاع نکن، ای شاه، چرا که اگر در برابر مخالفت تو به دفاع بپردازم، خود را به خطر میاندازم.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به سرنوشت و عواقب نافرمانی اشاره دارد. به معنای دیگر، کسی که دچار طغیان و سرکشی شده است، در نهایت دچار سقوط و زمینگیر شدن خواهد شد. تشبیههایی از تخت و چاه نشاندهندهی افت و سقوطی است که بر اثر نافرمانی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر امر تو رفت، از آنجا که بختش به دست او نرسید، دیگر به سوی او بازنگشت.
هوش مصنوعی: وقتی عدالت تو به پرواز درآید، مانند همای آزاد، دانههای خوشبختی را از دل زمین بیرون میآورد.
هوش مصنوعی: از ترس قدرت و هیبت تو، گرگ هم در برابر تو زانو میزند و از خوف تو، دندانهایش را به درخت میکوبد.
هوش مصنوعی: اگر دوستی به شکار نرود، نه از لطف و عدالت توست، بلکه اگر یوزی به دنبال آهو بیفتد، به خاطر گرازها و خطرهایی است که وجود دارد.
هوش مصنوعی: آدمی بیاحساس و بیهدف به سمت دشمن میرود، همانند بیژن که با شجاعت به میدان نبرد میشتابد و آمادهی رویارویی با دشمن است.
هوش مصنوعی: در شاهنامه برای تو شکوه و عظمتت تصویر کشیده خواهد شد، و تو با این بزرگی به میدان جنگ خواهی رفت.
هوش مصنوعی: به خاطر وقار و عظمت تو، دشمنان به قدری ترسیدهاند که دیگر نیازی به مردان جنگی، اسبها یا سلاحها نیست.
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که شاهان در میدان نبرد هستند، برای من دو چیز مهم و ارزشمند وجود دارد: تلاش و آزمایش.
هوش مصنوعی: با تیغ چوگان (که نماد مبارزه و رقابت است) نسبت به دشمن و مخالفانت عمل کن؛ زیرا سرنوشت مطلوب تو بستگی به این دارد که به میدان بیایی، چه برنده شوی و چه بازنده.
هوش مصنوعی: از این شعر میتوان فهمید که صحبت از زیبایی و دلربایی کسی است که مانند بازیکنان چوگان (ورزش با توپ و اسب) در بازی زلف خود با دل و جان زیبا و جذاب است. در اینجا به دوری و نزدیکی اشاره دارد که برخی اوقات شخصی را به سمت خود میکشاند و در برخی مواقع او را رها میکند. به نوعی به محبت و عشق بازی اشاره شده که نوساناتی دارد.
هوش مصنوعی: پیش از اینکه به لذت و شادی عشق بپردازی، تلخیها و سختیهای آن را نیز امتحان کن. مانند پادشاهان، هر دو تجربه را بچش تا ارزش واقعی عشق را درک کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب
[...]
اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد
بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز
اگر دو دیده افعی بهخاصیت بکند
بدانگهی که زمرد بدو برند فراز،
من این ندیدم و دیدم که میر دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز.
بهشت وار شد از نوبهار گیتی باز
در بهشت بر او کرد چرخ گوئی باز
درم درم شده روی زمین چو پشت پلنگ
شکن شکن شده آب شمر چو سینه باز
سرشگ ابر کند هر فراز را چو نشیب
[...]
چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز
رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز
شبی که آز برآرد کنم به همت روز
دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز
اگر ندارم گردون نگویدم که بدار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.