گنجور

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

ما ندیدیم به جز چشم تو خونخوار دگر

هر نفس در پی آزار دلِ زار دگر

گر بریزد همه غمهای جهان بر سر ما

ما نخواهیم به جز عشق تو غمخوار دگر

نیم جانی است که باید به تو تسلیم کنم

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

مردم من و محبّت تو در دلم هنوز

تن خاک گشت و بوی وفا در گلم هنوز

طوفان گریه خانۀ عمرم خراب کرد

همسایه در شکنجه دود دلم هنوز

غرق محیط اشکم و از شوق وصل یار

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

بگیرم خون پاک تاک ازین پس

بشویم دفتر ادراک از این پس

به مِی دلق ریائی را بشویم

شوم ز آلودگی ها پاک از این پس

صبا زد چاک بر پیراهن گل

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش

سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش

بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف

باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش

عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

حدیث روضۀ رضوان و نار نیرانش

حکایتی است ز اوضاع وصل و هجرانش

بریز سیل سرشکم که جان به در نبرد

هزار کشتی نوح از بلای طوفانش

تو خضر راه شو ای عشق تا در این دم مرگ

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

شکفته غنچۀ خندان و گویی از دهنش

چکیده خون دل بلبلی به پیرهنش

چنان ز ساغر گل بلبل چمن مست است

که بیفریب توانی کشید در رسنش

به خواب چشم تو مایل ترم که می ترسم

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

ز جان بیزارم از دست دل خویش

خدایا با که گویم مشکل خویش

گل من خار غم در پا ندارد

که چندان فارغست از بلبل خویش

به دریای غمت نازم که بازم

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

اگر چه نیست ترا هیچ پاس اهل وفاق

بیا که طاقتم از دوریت رسیده به طاق

کمان ابرویت ار مختلف زند تیرم

رواست آنکه گهی جفت خوانمش گه طاق

به دشمن این سخن غم فزا نباید گفت

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

فکندم رخت در میخانۀ عشق

کشیدم دُردی از پیمانۀ عشق

به بحر اشک خونین غوطه خوردم

ربودم گوهر یکدانۀ عشق

مخوان زاهد به فردوسم که الحق

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

برآنم که گر جامی آرم به چنگ

زنم سنگ بر شیشۀ نام و ننگ

از آنم شتاب است در دور جام

که دوران عمرم ندارد درنگ

نیندیشم از سختی راه دور

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

مه من سر برآر از برج محمل

که شب تار است و گم شد راه منزل

مران ای ساربان اشتر که اینجا

خر و بار و من افتادست در گِل

چنان در بحر حیرت گشته ام غرق

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

تا پر نشد ز بوی محبت دماغ دل

چون لاله پرده برنگرفتم ز داغ دل

جان میدهم به مژده گر آرد نسیم صبح

بوئی ز چین زلف توام در دماغ دل

ساقی چراغ جام برافروز تا کنم

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

ای غمت سرمایۀ سودای دل

شد زیان و سود تو یغمای دل

شمعی از رخسار خویش افروختی

سوختی پروانه سان پرهای دل

گرچه با دلدار دل را فرق نیست

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

هرکه بیند عکس ساقی را به جام

از می تلخش نگردد تلخ کام

چون نمیدانی که تیر انداز کیست

لاجرم از زخم مینالی مدام

در چراغ عقل نبود آن فروغ

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

در بند هرچه در دو جهان هست نیستم

در حیرتم که اینهمه مفتون کیستم

رازم چو شمع بر همه آفاق گشته فاش

خندان به حال خویشتن از بس گریستم

گر آبیم در آتش دل چیست مسکنم

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

نه چنان ز عشق بیمار وز هجر مستمندم

که توان قیاس کردن که چقدر دردمندم

خردم کند ملامت که مرو بکوی خوبان

چکنم؟ نمیتوانم که جنون کشد کمندم

دگر از عمارت دل به جهان مرا چه حاصل

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

ز جورت بس که شبها ناله چون مرغ سحر کردم

ز بیداد تو مرغان سحر را با خبر کردم

به راه عشق هرکس اوفتاد از پا به سر پوید

خلاف من کز اول گام ترک پا و سر کردم

اگر عشاق را خون جگر اشک روان گردد

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

من از میخانه زان رو ناگزیرم

که جز می نیست آبی در خمیرم

بیا ساقی که در وقت جوانی

به بازی کرد چرخ پیر پیرم

زپای افتاده ام هنگام رحم است

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

زان خاک که با خون دل آمیخته دارم

کوهی به سر از دست غمت بیخته دارم

ساقی به خُمَم باده بپیمای که دیر است

خُم‌ها ز می غم به قدح ریخته دارم

در پا مفکن خسته دلی را که همه عمر

[...]

غبار همدانی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ساقی بیار جامی کز چشم اشکبارم

خاطر خوشست امروز برطرف جویبارم

ساقی ز جام دیگر آبی بر آتشم زن

زان پیشتر کزین جام برجان فتد شرارم

از باغ وصل جانان هر بلبلی گلی چید

[...]

غبار همدانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode