گنجور

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در وداع ماه رمضان

 

برگ تحویل می‌کند رمضان

بار تودیع بر دل اخوان

یار نادیده سیر، زود برفت

دیر ننشست نازنین مهمان

غادر الحب صحبةالاحباب

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴ - در مدح شمس‌الدین حسین علکانی

 

تمام گشت و مزین شد این خجسته مکان

به فضل و منت پروردگار عالمیان

همیشه صاحب این منزل مبارک را

تن درست و دل شاد باد و بخت جوان

دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - در ستایش علاء الدین عطاملک جوینی صاحب دیوان

 

شکر به شکر نهم در دهان مژده دهان

اگر تو باز برآری حدیث من به دهان

بعید نیست که گر تو به عهد بازآیی

به عید وصل تو من خویشتن کنم قربان

تو آن نه‌ای که چو غایب شوی ز دل بروی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - مطلع دوم

 

تو را که گفت که برقع برافکن ای فتان

که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان

پری که در همه عالم به حسن موصوفست

ز شرم چون تو پریزاده می‌رود پنهان

به دستهای نگارین چو در حدیث آیی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷ - در ستایش شمس‌الدین حسین علکانی

 

ای محافل را به دیدار تو زین

طاعتت بر هوشمندان فرض عین

آسمان در زیر پای همتت

بر زمین مالنده فرق فرقدین

از مقامات تا ثریا همچنان

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - در ستایش صاحب دیوان

 

تبارک الله از آن نقشبند ماء مهین

که نقش روی تو بستست و چشم و زلف و جبین

چنانکه در نظری در صفت نمی‌آیی

منت چه وصف بگویم تو خود در آینه بین

مه از فروغ تو بر آسمان نمی‌تابد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹ - در ستایش ملکه ترکان خاتون

 

ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو

واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو

درویش و پادشاه ندانم درین زمان

الا به زیر سایهٔ همچون همای تو

نوشین روان و حاتم طایی که بوده‌اند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - درستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه

 

در بهشت گشادند در جهان ناگاه

خدا به چشم عنایت به خلق کرد نگاه

امید بسته برآمد صباح خیر دمید

به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه

چو ماهروی مسافر که بامداد پگاه

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - پند

 

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر این پنج روزه دریابی

تا کی این باد کبر و آتش خشم

شرم بادت که قطرهٔ آبی

کهل گشتی و همچنان طفلی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - پند و اندرز

 

به نوبت‌اند ملوک اندرین سپنج سرای

کنون که نوبتِ تست ای ملک به عدل گرای

چه دوستی کند ایام؟ اندک اندک بخش

که بار بازپسین دشمنیست جمله ربای؟

چه مایه بر سرِ این مُلک سروران بودند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - در ستایش ترکان خاتون و پسرش اتابک محمد

 

چه دعا گویمت ای سایهٔ میمون همای

یارب این سایه بسی بر سر اسلام بپای

جود پیدا و وجود از نظر خلق نهان

نام در عالم و خود در کنف ستر خدای

در سراپردهٔ عصمت به عبادت مشغول

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در ستایش

 

به خرمی و به خیر آمدی و آزادی

که از صروف زمان در امان حق بادی

به اتفاق همایون و طلعت میمون

دری ز شادی بر روی خلق بگشادی

به هر مقام که پای مبارکت برسد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز

 

ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری

درویشی اختیار کنی بر توانگری

ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد

تو نیز با گدای محلت برابری

گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در پند و ستایش

 

بزن که قوت بازوی سلطنت داری

که دست همت مردانت می‌دهد یاری

جهان‌گشای و عدو بند و ملک‌بخش و ستان

که در حمایت صاحبدلان بسیاری

گرت به شب نبدی سر بر آستانهٔ حق

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - در ستایش

 

گرین خیال محقق شود به بیداری

که روی عزم همایون ازین طرف داری

خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس

یکی منم که به مدحش کنم شکرباری

ندید دشمن بی‌طالع آنچه از حق خواست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در ستایش ابوبکر بن سعد

 

وجودم به تنگ آمد از جور تنگی

شدم در سفر روزگاری درنگی

جهان زیر پی چون سکندر بریدم

چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی

برون جستم از تنگ ترکان چو دیدم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در ستایش امیر انکیانو

 

دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی

زنهار بد مکن که نکردست عاقلی

این پنج روزه مهلت ایام آدمی

آزار مردمان نکند جز مغفلی

باری نظر به خاک عزیزان رفته کن

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - تنبیه و موعظت

 

دریغ روز جوانی و عهد برنایی

نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی

سر فروتنی انداخت پیریم در پیش

پس از غرور جوانی و دست بالایی

دریغ بازوی سرپنجگی که برپیچد

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode