گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

باز هجر یار دامانم گرفت

باز دست غم گریبانم گرفت

چنگ در دامان وصلش می‌زدم

هجرش اندر تاخت، دامانم گرفت

جان ز تن از غصه بیرون خواست شد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت

وگر درمان من سازد، زهی دولت زهی دولت

ور از لطف و کرم یک ره درآید از درم ناگه

ز رخ برقع براندازد، زهی دولت زهی دولت

دل زار من پر غم نبوده یک نفس خرم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

کی از تو جان غمگینی شود شاد؟

کی آخر از فراموشی کنی یاد؟

نپندارم که هجرانت گذارد

که از وصل تو دلتنگی شود شاد

چنین دانم که حسنت کم نگردد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

هر که را جام می به دست افتاد

رند و قلاش و می‌پرست افتاد

دل و دین و خرد زدست بداد

هر که را جرعه‌ای به دست افتاد

چشم میگون یار هر که بدید

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

باز دل از در تو دور افتاد

در کف صد بلا صبور افتاد

نیک نزدیک بود بر در تو

تا چه بد کرد کز تو دور افتاد

یا حسد برد دشمن بد دل

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

عشق شوری در نهاد ما نهاد

جان ما در بوتهٔ سودا نهاد

گفتگویی در زبان ما فکند

جستجویی در درون ما نهاد

داستان دلبران آغاز کرد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

عشق شوقی در نهاد ما نهاد

جان ما را در کف غوغا نهاد

فتنه‌ای انگیخت، شوری درفکند

در سرا و شهر ما چون پا نهاد

جای خالی یافت از غوغا و شور

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد

شور در دیوانگان نتوان نهاد

های و هویی در فلک نتوان فکند

شر و شوری در جهان نتوان نهاد

چون پریشانی سر زلفت کند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

بی‌رخت جان در میان نتوان نهاد

بی‌یقین پا بر گمان نتوان نهاد

جان بباید داد و بستد بوسه‌ای

بی‌کنارت در میان نتوان نهاد

نیم‌جانی دارم از تو یادگار

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد

باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد

زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز

آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد

آیم به درت افتم، تا جور کنی کمتر

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

بنمای به من رویت، یارات نمی‌افتد

آری چه توان کردن؟ با مات نمی‌افتد

گیرم که نمی‌افتد با وصل منت رایی

با جور و جفا، باری، هم‌رات نمی‌افتد؟

می‌افتدت این یک دم کیی براین پر غم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

با شمع روی خوبان پروانه‌ای چه سنجد؟

با تاب موی جانان دیوانه‌ای چه سنجد؟

در کوی عشقبازان صد جای جوی نیرزد

تن خود چه قیمت آرد؟ویرانه‌ای چه سنجد؟

با عاشقان شیدا، سلطان کجا برآید؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

با عشق عقل‌فرسا دیوانه‌ای چه سنجد؟

با شمع روی زیبا پروانه‌ای چه سنجد؟

پیش خیال رویت جانی چه قدر دارد؟

با تاب بند مویت دیوانه‌ای چه سنجد؟

با وصل جان‌فزایت جان را چه آشنایی؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

با عشق قرار در نگنجد

جز نالهٔ زار در نگنجد

با درد تو دردسر نباشد

با باده خمار در نگنجد

من با تو سزد که در نگنجم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

با عشق تو ناز در نگنجد

جز درد و نیاز در نگنجد

با درد تو درد در نیاید

با سوز تو ساز در نگنجد

بیچاره کسی که از در تو

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد

رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد

جولانگه جلالت در کوی دل نباشد

خلوتگه جمالت در جسم و جان نگنجد

سودای زلف و خالت جز در خیال ناید

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

امروز مرا در دل جز یار نمی‌گنجد

وز یار چنان پر شد کاغیار نمی‌گنجد

در چشم پر آب من جز دوست نمی‌آید

در جان خراب من جز یار نمی‌گنجد

این لحظه از آن شادم کاندر دل تنگ من

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

امروز مرا در دل جز یار نمی‌گنجد

تنگ است، از آن در وی اغیار نمی‌گنجد

در دیدهٔ پر آبم جز یار نمی‌آید

وندر دلم از مستی جز یار نمی‌گنجد

با این همه هم شادم کاندر دل تنگ من

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟

در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟

در راه عشقبازان زین حرف‌ها چه خیزد؟

در مجلس خموشان منبر چه کار دارد؟

جایی که عاشقان را درس حیات باشد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

با پرتو جمالت برهان چه کار دارد؟

با عشق زلف و خالت ایمان چه کار دارد؟

با عشق دلگشایت عاشق کجا برآید؟

با وصل جانفزایت هجران چه کار دارد؟

در بارگاه دردت درمان چه راه یابد؟

[...]

عراقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۳۵
sunny dark_mode