گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۱ - در مدح مجدالدین ابوطالب نعمه

 

آنکه بر سلطان گردون نور رایش غالبست

پادشاه آل یاسین مجد دین بوطالبست

آسمان همت خداوندی که همچون آسمان

همتش بر طول و عرض آفرینش غالبست

آنکه او تا در سرای آفرینش آمدست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۲

 

به خدایی که در ولایت غیب

عالم السر و الخفیاتست

که غمت شه رخم به اسب فراق

آن چنان زد که بیم شهماتست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۳ - شراب خواهد

 

ای کریمی که در عطا دادن

خاک پایت مرا به سر تاجست

جان شیرین من به تلخ چو آب

به سر تو که نیک محتاجست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴ - در هجا گوید

 

رای مجدالملک در ترتیب ملک

ژاژ چون تذکیر قاضی ناصحست

یارب اندر ناکسی چون کیست او

باش دانستم چو تاج صالحست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی و شکر نعمت او

 

از خواص سخای مجد کرم

که همه دین و دانش و دادست

آنکه گردون در انتظام امور

تا که شاگرد اوست استادست

آنکه تا بنده می‌خرد جودش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶ - بیگاه به حضرت رفت در عذر آن گوید

 

تو آن فرزانهٔ آزاد مردی

که آزادی ز مادر با تو زادست

دلت گر یک زمان در بند ما شد

به ما بر دست فرمانت گشادست

اگر بی‌تو نشستی بود ما را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷ - در طلب جو این قطعه فرموده

 

ای بزرگی که دین یزدان را

لقبت صد کمال نو دادست

دان که من بنده را خداوندی

میوه و گوشتی فرستادست

میوه در ناضج اوفتاد و کسی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸

 

به خدایی که از کمان قضا

تیر تقدیر را روان کردست

چشمهٔ آفتاب رخشان را

خازن نقد آسمان کردست

کز نحیفی و ناتوانی و ضعف

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹ - شراب خواهد

 

فریدالدین کاتب دام عزه

مگر چون ده منی سیکیش بردست

به گرمایی چنین در چار طاقش

به دست چار خوارزمی سپردست

بنتوانی شنید آخر که گویند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۰ - در شکایت دوری از بزم مخدوم

 

شاها بدان خدای که بر دست قدرتش

هفت آسمان چو مهره به دست مشعبدست

فرماندهی که در خم چوگان حکم اوست

این گویهای زر که بدین سبز گنبدست

کین بنده تا ز خدمت بزم تو دور ماند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۱ - در آرزومندی

 

به خدایی که روز را دامن

با گریبان شب گره کردست

پشت چرخ از نهیب تیر قضا

جفته همچون کمان به زه کردست

کارزوی توام جهان فراخ

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۲

 

به خدایی که با بزرگی او

چرخ با آنچه اندرو خردست

که مرا پای در رکاب سفر

دست بوسیدن تو آوردست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - قطعهٔ زیر را به خواجه اسحاق پدر خواندهٔ خود فرستاده

 

مرا مقصود فرزندان آدم

ز فرزندان صدق خود شمردست

خداوند اوحدالدین خواجه‌اسحق

که گیتی با بزرگیهاش خردست

گرش بینی بگو ای آنکه پایت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۴ - در حبس مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم

کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست

زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت

در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست

بالله به نان و نمک او که جهان نیز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۵ - مطایبه

 

دوش در خواب من پیمبر را

دیدمش کو ز امت آزردست

گفتمش ای بزرگ چت بودست

طبع پاک تو از چه پژمردست

گفت زین مقر یک همی جوشم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۶ - از الب ارغون فرش و اسب و زین و خیمه خواسته

 

ایا خسروی کز پی جاه خویش

فلک را به جاهت نیاز آمدست

ازین یک غلام تو یعنی جهان

که با خفته بختم به راز آمدست

که داند که بی‌صبر کوتاه عمر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۷ - اظهار اشتیاق کند

 

به خدایی که در پرستش خویش

آسمان را رکوع فرمودست

دست حکمش به کیلهٔ خورشید

خرمن روزگار پیمودست

که ز چشمم به عشق خدمت تو

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۸ - حساد او را به تهمتی منسوب کردند قسمیات در نفی تهمت و ذم شاعری و استغفار گوید

 

بدان خدای که در جست و جوی قدرت او

مسافران فلک را قدم بفرسودست

به دست احمد مرسل به کافران قریش

هزار معجزهٔ رنگ رنگ بنمودست

ز ناودان قضا آب حکم بگشادست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۹

 

عاقلا از سر جهان برخیز

که نه معشوقهٔ وفادارست

گیر کامروز بر سر گنجی

پا نه فردات بر دم مارست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۰ - مطایبه در موفق سبعی

 

از آن سپس که به تعریض یک دوبارم رفت

که مردمی کن و بخشیده بی‌جگر بفرست

صفی موفق سبعی چو بارها می‌گفت

که گرت هیزم هر روزه نیست خر بفرست

شبی به آخر مستی به طیبتش گفتم

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۵
sunny dark_mode