گنجور

 
انوری

ای بزرگی که دین یزدان را

لقبت صد کمال نو دادست

دان که من بنده را خداوندی

میوه و گوشتی فرستادست

میوه در ناضج اوفتاد و کسی

اندر این فصل میوه ننهادست

گوشتی ماند و من درین ماندم

زانکه رعنا و محتشم زادست

لبش آهنگ کاه می‌نکند

چه عجب نه لبش ز بیجادست

گفتم ای گوسفند کاه بخور

کز علفها همینت آمادست

گفت جو، گفتمش ندارم، گفت

در کدیه خدای بگشادست

گفتمش آخر از که خواهم جو

اینت محنت که با تو افتادست

گفت خواه از کمال دین مسعود

که ولی نعمتی بس آزادست

منعما مکرما درین کلمات

کین زبان بسته‌ام زبان دادست

به کرم ایستادگی فرمای

کز شره بر دو پای استادست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

زینت باغ ماه خرداد است

گر به باده گرایی از دادست

بت نو شاد گشت گلبن و باغ

گویی از حسن و زیب نو شادست

بلبلان را که خطبه خوان شده اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

از خواص سخای مجد کرم

که همه دین و دانش و دادست

آنکه گردون در انتظام امور

تا که شاگرد اوست استادست

آنکه تا بنده می‌خرد جودش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بخدائی که هر که بنده اوست

در دو عالم حقیقت آزادست

کاصفهان بی حضور مخدومان

اصفهان نیست وحشت آبادست

نظامی

آنچه ما را فریضه افتادست

ظلم را ظلم و داد را داد‌ست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه