گنجور

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۱ - حکایت دختر حاتم در روزگار پیغمبر (ص)

 

شنیدم که طی در زمان رسول

نکردند منشور ایمان قبول

فرستاد لشکر بشیر نذیر

گرفتند از ایشان گروهی اسیر

بفرمود کشتن به شمشیر کین

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۲ - حکایت حاتم طائی

 

ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد

طلب ده درم سنگ فانید کرد

ز راوی چنان یاد دارم خبر

که پیشش فرستاد تَنگی شکر

زن از خیمه گفت این چه تدبیر بود؟

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۳ - حکایت

 

یکی را خری در گل افتاده بود

ز سوداش خون در دل افتاده بود

بیابان و باران و سرما و سیل

فرو هشته ظلمت بر آفاق ذیل

همه شب در این غصه تا بامداد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۴ - حکایت

 

شنیدم که مغروری از کبر مست

در خانه بر روی سائل ببست

به کنجی فرو ماند و بنشست مرد

جگر گرم و آه از تف سینه سرد

شنیدش یکی مرد پوشیده چشم

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۵ - حکایت

 

یکی را پسر گم شد از راحله

شبانگه بگردید در قافله

ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت

به تاریکی آن روشنایی بیافت

چو آمد بر مردم کاروان

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۶ - حکایت

 

ز تاج ملکزاده‌ای در مناخ

شبی لعلی افتاد در سنگلاخ

پدر گفتش اندر شب تیره رنگ

چه دانی که گوهر کدام است و سنگ؟

همه سنگها پاس دار ای پسر

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۷ - حکایت پدر بخیل و پسر لاابالی

 

یکی زهرهٔ خرج کردن نداشت

زرش بود و یارای خوردن نداشت

نه خوردی، که خاطر بر آسایدش

نه دادی، که فردا بکار آیدش

شب و روز در بند زر بود و سیم

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۸ - حکایت

 

جوانی به دانگی کرم کرده بود

تمنای پیری بر آورده بود

به جرمی گرفت آسمان ناگهش

فرستاد سلطان به کشتنگهش

تکاپوی ترکان و غوغای عام

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۹ - حکایت در معنی ثمرات نکوکاری در آخرت

 

کسی دید صحرای محشر به خواب

مس تفته روی زمین ز آفتاب

همی بر فلک شد ز مردم خروش

دماغ از تبش می‌برآمد به جوش

یکی شخص از این جمله در سایه‌ای

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۳۰ - حکایت

 

شنیدم که مردی غم خانه خورد

که زنبور بر سقف او لانه کرد

زنش گفت از اینان چه خواهی؟ مکن

که مسکین پریشان شوند از وطن

بشد مرد نادان پس کار خویش

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode