گنجور

 
سعدی

یکی را پسر گم شد از راحله

شبانگه بگردید در قافله

ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت

به تاریکی آن روشنایی بیافت

چو آمد بر مردم کاروان

شنیدم که می‌گفت با ساروان

ندانی که چون راه بردم به دوست!

هر آن کس که پیش آمدم گفتم اوست

از آن اهل دل در پی هر کسند

که باشد که روزی به مردی رسند

برند از برای دلی بارها

خورند از برای گلی خارها

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بخش ۲۵ - حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بخش ۲۵ - حکایت به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بخش ۲۵ - حکایت به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش