گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۸ - صفت برگ ریز، و دوا دو باد خزان، واز آسیب صدمات حوادث، سر نهادن سرو لیلی در خاک، و بی بالش ماندن

 

آمد چو خزان به غارت باغ

بنشست به جای بلبلان زاغ

هر غنچه که جلوه‌ کرد گستاخ

در ریختن آمد از سر شاخ

ریزان گل و لاله، شست در شست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۱ - ساقی نامه

 

سرم خاک مستان فرخنده پی

که شویند نقش خرد را به می

فروشم چو من مست باشم خراب

جهان خرد را به جام شراب

چو فتنه است فرهنگ فرزانگی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۲ - در مدح شمس السلاطین علاء الدنیا و الدین

 

خرامان شو ای خامهٔ گنج ریز

به در سفتن الماس را دار تیز

سخن را چنان پایه بر کش به ماه

که بوسد به جرأت کف پای شاه

علاء دین اسکندر تاج بخش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۳

 

بدو گفت کاری ز رای بلند

توقع همین باشد از هوشمند

ولیکن مراد من این بود و بس

که یک چند با تو برارم نفس

ز داناییت بهرهٔ پر برم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۵

 

دلم چون به گوهر کشی خاص گشت

به دریای اندیشه غواص گشت

بهر غوطه چندان فرو ریخت در

که دریا تهی گشت و آفاق پر

نثاری کزان در برانگیختم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستان‌های هشت بهشت

 

ای گشایندهٔ خزاین جود

نقش پیوند کارگاه وجود

همه هستی ز ملک تا ملکوت

یک رقم زان جریدهٔ جبروت

هست بی نیست آشکار و نهفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۲ - پایان سرودن مثنوی‌های خمسه

 

شکر حق را که از خزاین غیب

ریخت چندان جواهرم در جیب

که ازان نقد قیمتی به سه سال

کردم این پنج گنج مالامال

یک یک این پنج نامه تا پایان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۴

 

از دو زلف تو شکن وام کنم

وز برای دل خود دام کنم

از پی آنکه به رویت نرسد

چشم بد را به سخن رام کنم

تا تو ننمایی رو، گیرم زلف

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰۳

 

مرا زان میر خوبان نیست روزی

گدایان را ز شاهان نیست روزی

به سنگی چون سگان خرسندم از دور

گرم چوبی ز دربان نیست روزی

ز من زایل کن، ای جان، زحمت خویش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۸
۹
۱۰