مرا زان میر خوبان نیست روزی
گدایان را ز شاهان نیست روزی
به سنگی چون سگان خرسندم از دور
گرم چوبی ز دربان نیست روزی
ز من زایل کن، ای جان، زحمت خویش
چو درمانت ز جانان نیست روزی
رو، ای اسکندر، از همراهی خضر
ترا چون آب حیوان نیست روزی
به حیله چند بتوان زیست آخر
تنی دارم کش از جان نیست روزی
هوس بردم به رویش، گفت بختم
شما را از گلستان نیست روزی
دل و جان و خرد بردی، ترا باد
مرا باری از ایشان نیست روزی
ز دردت باد روزی مند جانم
به دردی کش ز درمان نیست روزی
چه سود از گریه خسرو در این غم؟
چو کشتش را ز باران نیست روزی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان ناامیدی و حسرت خود میپردازد. او اشاره میکند که در زندگیاش روزی برای خوشی و بهرهمندی از زیباییها نیست و حتی نزدیکترین چیزها به او نیز دست نیافتنیاند. او با استفاده از تمثیلهای مختلف مانند گدایان و همراهی با شخصیتهای افسانهای، از عدم امکان دسترسی به خوشبختی و درمان شکایت میکند. شاعر به نوعی از زندگی خسته شده و احساس میکند که هیچ راهی برای فرار از درد و رنج ندارد. در نهایت، اشاره میکند که گریه و افسوس بر وضعیت موجود هیچ سودی ندارد، چرا که مشکلات و غمها همچنان پابرجا هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا زان میر خوبان نیست روزی
گدایان را ز شاهان نیست روزی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.