گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

جز معرفت از بهر بشر خاصیتی نیست

بی خاصیتی در تو اگر معرفتی نیست

گویم بتو از روی محبت به محبت

میکوش که محبوب تر از این صفتی نیست

ای خود سر خود رو که گریزی ز مربی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

دانم که ره کعبه و بتخانه کدامست

زین هر دوره آن راه جداگانه کدامست

بنهاده بکف جان خود اهل حرم و دیر

پرسند ز هم منزل جانانه کدامست

آن خانه کز آن یافت توان خانه خدا را

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

ای جسم تو بگرفته ز جان باج لطافت

جان را همه آسیبی و دل را همه آفت

جان را بود آن لطف که در جسم کند جای

تو جای بجان کرده ای از فرط لطافت

پرداختم از غیر تو دل بهر تو آری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

تنها ستمت بهر من ای ماه جبین است

یا با همه بی‌مهری و آئین تو این است

کوتاه نمود از همه جا دست خیالم

بالای بلندت که بلای دل و دین است

در ظلمت زلف تو دل خضر شود گم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

تشبیه جمال تو به خورشید روا نیست

این رتبه بلی در خور هر بی سر و پا نیست

گو تا نزند دم دگر از عشق و ارادت

آن را که بپایت سر تسلیم و رضا نیست

از دوست اگر نوش ببینند و اگر نیش

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ای حسن تو بگرفته ز خوبان جهان باج

امروز تویی بر سر خوبان جهان تاج

رخسار تو از حلقهٔ زلف است نمایان

یا عارض احمد بود اندر شب معراج

از تیر حذر باید و مژگان تو تیری است

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

شوخی به همه خلخ و فرخار نباشد

کاندر بر تو با همه فر خوار نباشد

از سبحه و زنار بود زلف تو مقصد

در دیر و حرم غیر تو دیار نباشد

چون دیده ببندم توام اندر دلی و بس

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

هر کس نه بعشق از سر اخلاص قدم زد

از پای درافتاد و بسر دست ندم زد

آن یار عرب زادهٔ مابین که دو ترکش

یغمای عرب کرد و شبیخون بعجم زد

خون دل عشاق ز مژگان سیه ریخت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

در ملک وجود آنچه که از خاک برآید

آن به که عدم گردد و از تاک برآید

خورشید فلک تیره شود روز جهان شب

گر دود دل من سوی افلاک برآید

یکتن ز همه خلق جهان زنده نماند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

هر دل به ‌امیدی پی دلدار برآمد

زان جمله دل من پی دیدار برآمد

حالی همه جا مینگرم طلعت او را

صد شکر که کام دلم از یار برآمد

برگوش من آن زمزمه از جمله اشیاء

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

هر صاحب نامی دمی آرام ندارد

آسوده دل آنکو بجهان نام ندارد

منعم تو و آنخانهٔ پرگندم و صد غم

درویش جوی غصهٔ ایام ندارد

آن مرغ که رقصان شده از دیدن دانه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

دل نیست هر آندل که دلارام ندارد

بی روی دلارام دل آرام ندارد

هر کار ز آغاز به انجام توان برد

عشق است که آغاز وی انجام ندارد

یک خاصیت عشق همین است که عاشق

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

زان فرقه بپرهیز که پرهیز ندارند

زان طایفه بگریز که تمییز ندارند

مردم بفشارند ز ناداری انصاف

یک چیز ندارند و همه چیز ندارند

نیک ار نگری چارهٔ بیچارگی خلق

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

در گردنش آویخته گیسوی بلندش

یا گردن خورشید درآمد بکمندش

رخ آتش و آن خال سیاه است سپندش

تا آنکه حسودان نرسانند گزندش

شکرستان لبش رسته خط از مشک

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ای بندهٔ رخسار تو خورشید مشعشع

وی لمعهٔی از نور رخت ماه ملمع

دیدار تو بر دل در رحمت بگشاید

ای نور خدا را رخ زیبای تو مطلع

برقع برخ افکندی وزآن روی چو آتش

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

ای دیده و دل هر دو بدار تو شایق

آزاد گرفتار تو از قید علایق

روی تو چو خورشید هویداست و لیکن

هر دیده نباشد بتماشای تو لایق

هر کس که چو من دیده بروی تو کند باز

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

چون روز ازل رخت به میخانه کشیدیم

امروز عجب نیست که پیمانه کشیدیم

در حشر چو پرسند ز کردار بگویم

عمری همه را ناز ز جانانه کشیدیم

دیدیم چو زنجیر سر زلف بتان را

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

ای قبلهٔ جان ما چو بکوی تو رسیدیم

تسبیح بیفکنده و زنار بریدیم

پا بر سر بازار محبت چو نهادیم

با نقد دل و دین غم عشق تو خریدیم

از جان و سرو مال و خرد مذهب و آئین

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

خالت همه دم دانه و زلفت همه دم دام

بر دانه و دامت من و مرغان حرم رام

میم دهن و جیم خم زلف سیاهت

کرده الف قامتم از بار الم لام

ابروی تو و موی توام قبله و زناز

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

ما کار به تسبیح و به زنار نداریم

جز عشق دگر مذهب و کردار نداریم

از دیر و کنشت و حرم و صومعه فارغ

ما قبله بجز ابروی دلدار نداریم

آن آدم بی‌عشق بود صورت دیوار

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲۷۲
۲۷۳
۲۷۴
۲۷۵
۲۷۶
sunny dark_mode