گنجور

 
صغیر اصفهانی

ای بندهٔ رخسار تو خورشید مشعشع

وی لمعهٔی از نور رخت ماه ملمع

دیدار تو بر دل در رحمت بگشاید

ای نور خدا را رخ زیبای تو مطلع

برقع برخ افکندی وزآن روی چو آتش

در حیرتم از اینکه نسوزد ز چه برقع

هر کس بمقامی است پناهنده و ما را

درگاه تو باشد بجهان ملجأ و مرجع

آن جام بنازم که از آن باده کشانند

داود و خلیل و خضر و موسی و یوشع

آندم که درآید اجل از در چه تفاوت

در گوشه ویران بود و تخت مرصع

چون با کفن افتد همه را کار صغیرا

چه جامه شاهانه و چه دلق مرقع

 
sunny dark_mode