گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

زین سرونشان یافتم آن سرونشان را

آن سرونشان نازم و این سرونشان را

زلفش بربود از من و خلقی دل و دانم

نستانم از او چون دگران من دگر آن را

چشم و مژه و ابروی او یا دو کمان‌دار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

جانا ز که آموختی این عشوه گری را

عشاق کشی خانه کنی پرده دری را

سرو از تو خجل گشت چو سیب ذقنت دید

آری چه کند سرزنش بی ثمری را

هر لحظه دلم در خم موئیت کند جای

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

ویرانهٔ آن گنج نهان است دل ما

گنجینهٔ سر دو جهان است دل ما

تا گشته خریدار تو ای گوهر مقصود

فارغ ز غم سود و زیانست دل ما

احوالی از او پرس که اندر خم زلفت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

تا قبلهٔ من ابروی آن لعبت ترساست

فارغ دلم از مسجد و از دیر و کلیساست

یارب بکه گویم غم دل را که بمردم

از حسرت آن لب که روانبخش مسیحاست

دل کرد گرفتار تو ما را و نباید

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

غیر از تو میان تو و او فاصله ای نیست

این مرحله طی کن که دگر مرحله ای نیست

زان ره که روند اهل فنا هر چه ببینی

نقش کف پا و اثر قافله ای نیست

شکر و گله از هجر نشان می دهد آری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

خوش میگذرد آنکه مرا روح و روانست

واندر پی او از تن من روح روانست

موئیست میانش که از آن هیچ نشان نیست

جز لاغری من که ازآن موی میانست

تا دیده ام آن لعل لب و قامت و رخسار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

اکنون که بهار آمد و ایام بکام است

در باغ گه بوسه زدن برلب جام است

دانند حلال از چه سبب خون کسان را

آن قوم که در مذهبشان باده حرام است

گر خلق همه در پی ترتیب کلامند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

تا قبلهٔ من ابروی آن لعبت ترساست

فارغ دل من از مسجد و از دیر و کلیساست

یارب بکه گویم غم دل را که بمردم

از حسرت آن لب که روانبخش مسیحاست

دل کرد گرفتار تو ما را و نباید

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

غیر از تو میان تو و او فاصله ای نیست

این مرحله طی کن که دگر مرحله ای نیست

زان ره که روند اهل فنا هر چه ببینی

نقش کف پا و اثر قافله ای نیست

شکر و گله از هجر نشان می دهد آری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

خوش میگذرد آنکه مرا روح روانست

واندر پی او از تن من روح روانست

موئیست میانش که از آن هیچ نشان نیست

جز لاغری من که در آن موی میانست

تا دیده ام آن لعل لب و قامت و رخسار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

اکنون که بهار آمد و ایام به کام است

در باغ گه بوسه زدن بر لب جام است

دانند حلال از چه سبب خون کسان را

آن قوم که در مذهبشان باده حرام است

گر خلق همه در پی ترتیب کلامند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

ما را بجز از روی تو منظور نظر نیست

ما را بجر از کوی تو مأوای دگر نیست

از جور رقیبان ز رهت روی نتابم

من وصل تو میجویم و خوفم ز خطر نیست

قدر رخ خوب تو نداند همه چشمی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

جز معرفت از بهر بشر خاصیتی نیست

بی خاصیتی در تو اگر معرفتی نیست

گویم بتو از روی محبت به محبت

میکوش که محبوب تر از این صفتی نیست

ای خود سر خود رو که گریزی ز مربی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

دانم که ره کعبه و بتخانه کدامست

زین هر دوره آن راه جداگانه کدامست

بنهاده بکف جان خود اهل حرم و دیر

پرسند ز هم منزل جانانه کدامست

آن خانه کز آن یافت توان خانه خدا را

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

ای جسم تو بگرفته ز جان باج لطافت

جان را همه آسیبی و دل را همه آفت

جان را بود آن لطف که در جسم کند جای

تو جای بجان کرده ای از فرط لطافت

پرداختم از غیر تو دل بهر تو آری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

تنها ستمت بهر من ای ماه جبین است

یا با همه بی‌مهری و آئین تو این است

کوتاه نمود از همه جا دست خیالم

بالای بلندت که بلای دل و دین است

در ظلمت زلف تو دل خضر شود گم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

تشبیه جمال تو به خورشید روا نیست

این رتبه بلی در خور هر بی سر و پا نیست

گو تا نزند دم دگر از عشق و ارادت

آن را که بپایت سر تسلیم و رضا نیست

از دوست اگر نوش ببینند و اگر نیش

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ای حسن تو بگرفته ز خوبان جهان باج

امروز تویی بر سر خوبان جهان تاج

رخسار تو از حلقهٔ زلف است نمایان

یا عارض احمد بود اندر شب معراج

از تیر حذر باید و مژگان تو تیری است

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

شوخی به همه خلخ و فرخار نباشد

کاندر بر تو با همه فر خوار نباشد

از سبحه و زنار بود زلف تو مقصد

در دیر و حرم غیر تو دیار نباشد

چون دیده ببندم توام اندر دلی و بس

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

هر کس نه بعشق از سر اخلاص قدم زد

از پای درافتاد و بسر دست ندم زد

آن یار عرب زادهٔ مابین که دو ترکش

یغمای عرب کرد و شبیخون بعجم زد

خون دل عشاق ز مژگان سیه ریخت

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode