جانا ز که آموختی این عشوه گری را
عشاق کشی خانه کنی پرده دری را
سرو از تو خجل گشت چو سیب ذقنت دید
آری چه کند سرزنش بی ثمری را
هر لحظه دلم در خم موئیت کند جای
خوش کرده فلک قسمت او در بدری را
تا کی به فراق گل رخسار تو هر شب
هم ناله شوم نالهٔ مرغ سحری را
جور فلک و طعنه اغیار و غم یار
یا رب چه کنم این همه خونین جگری را
از بی خبری مدعیان بی خبرانند
زان خرده گرفتند به من بی خبری را
در دست مرا چون هنری نیست همان به
بر حضرت او عرضه دهم بی هنری را
آباد شدم از نظر پیر خرابات
نازم روش رندی و صاحب نظری را
دیوانه شود همچو صغیر آن که ببیند
از چشم سیه غمزه آن رشگ پری را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عاشقانه و درد فراق میپردازد. شاعر از عشوهگری محبوبش و زیباییهای او سخن میگوید و اشاره میکند که چگونه عشق و فراق او را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. او از غم و سختیهای شرایط خود مینالد و در عین حال به زیبایی محبوبش و تأثیرات آن بر زندگیاش اشاره میکند. شاعر از آزارهایی که از طرف دیگران و خود محبوبش میبیند، میگوید و در نهایت به بیهنری خود در ابراز این احساسات اعتراف میکند.
هوش مصنوعی: عزیزم، از کجا این همه ناز و کرشمه را یاد گرفتهای؟ تو که دلها را میشکنی و به راحتی وارد دلها میشوی.
هوش مصنوعی: سرو وقتی رنگ و فرم زیبای صورت تو را دید، شرمنده شد. حالا چه انتقادی میتواند به کمثمر بودن خودش داشته باشد؟
هوش مصنوعی: هر لحظه دل من به خاطر موی تو تنگ میشود و سرنوشت در این دنیا برای او، در پریشانی و تنگدستی قرار داده است.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر دوری چهره زیبای تو، دیگر نمیتوانم تحمل کنم و مانند مرغ سحر غمگین و نالان میشوم.
هوش مصنوعی: خداوند، چه کنم با این همه درد و رنجی که از بدبختیهای زندگی، زخم زبان دیگران و غم معشوقم بر دلم نشسته است؟
هوش مصنوعی: مدعیان که خود از حقیقت بیخبرند، به من که در این زمینه ناآگاه هستم اعتراض میکنند و مرا به نادانی متهم میکنند.
هوش مصنوعی: میگوید: چون در دست من هنری وجود ندارد، بهتر است همین بیهنریام را پیش ایشان (خدا) به نمایش بگذارم.
هوش مصنوعی: از نگاه سالخورده دیوانهی خانهی خراب، به خوبی و زندگی تازهای دست یافتهام و به شیوهی فریبنده و عاقلانه او افتخار میکنم.
هوش مصنوعی: آن کسی که زیبایی معشوق را با چشمان تیره و جذابش میبیند، دیوانه و شیدا میشود، مانند کودکانی که تحت تأثیر زیباییهای دنیا قرار میگیرند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را
کو هیچ به از خود نشناسد دگری را
گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی
پس چون که ندانی بتر از خود بتری را
پس غافلی از مذهب رندان خرابات
[...]
ای کرده نهان شرم جمال تو پری را
روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را
بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون
این است سبب سرخی بید طبری را
عالم همه در هم شد ازان روز که دادند
[...]
ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را
شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را
خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد
زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را
زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد
[...]
فانوس حجاب است چراغ سحری را
دامن به میان بر زده باید سفری را
در دامن منزل نبود بیم ز رهزن
همراه چه حاجت سفر بی خبری را؟
دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح
[...]
آموخت چو اشکم روش ره سپری را
بستم به میان توشهٔ خونین جگری را
درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم
پروای نشستن نبود رهگذری را
در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.