گنجور

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

عنقا بشد و فر هماییش بماند

زیبندهٔ تخت پادشاییش بماند

گر مه بگرفت صبح صادق بدمید

ور شمع برفت روشناییش بماند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

نه هر که طراز جامه بر دوش کند

خود را ز شراب کبر مدهوش کند

بدعهد بود که یار درویشی را

در حال توانگری فراموش کند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

فرزانه رضای نفس رعنا نکند

تا خیره نگردد و تمنا نکند

ابریق اگر آب تا به گردن نکنی

بیرون شدن از لوله تقاضا نکند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

آن گل که هنوز نو به دست آمده بود

نشکفته تمام باد قهرش بربود

بیچاره بسی امید در خاطر داشت

امید دراز و عمر کوتاه چه سود؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

افسوس بر آن دل که سماعش نربود

سنگست و حدیث عشق با سنگ چه سود؟

بیگانه ز عشق را حرامست سماع

زیرا که نیاید به جز از سوخته دود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

با گل به مثل چو خار می‌باید بود

با دشمن، دوست‌وار می‌باید بود

خواهی که سخن ز پرده بیرون نرود

در پرده روزگار می‌باید بود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

جائی که درخت عیش پربار بود

در در نظر و گهر در انبار بود

آنجا همه کس یار وفادار بود

یار آن یار است که در بلا یار بود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

داد طرب از عمر بده تا برود

تا ماه برآید و ثریا برود

ور خواب گران شود بخسبیم به صبح

چندانکه نماز چاشت از ما برود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

دریاب کزین جهان گذر خواهد بود

وین حال به صورتی دگر خواهد بود

گر خود همه خلق زیردستان تواند

دست ملک‌الموت زبر خواهد بود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

گر تیر جفای دشمنان می‌آید

دلتنگ مشو که دوست می‌فرماید

بر یار ذلیل هر ملامت کاید

چون یار عزیز می‌پسندد شاید

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

هرکس به نصیب خویش خواهند رسید

هرگز ندهند جای پاکان به پلید

گر بختوری مراد خود خواهی یافت

ور بخت بدی سزای خود خواهی دید

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

درویش که حلقهٔ دری زد یک بار

دیگر غم او مخور که درها بسیار

دل تنگ‌مکن که بر تو می‌نالد زار

هر کاو به یکی گفت بگوید به هزار

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

از دست مده طریق احسان پدر

تا بر بخوری ز ملک و فرمان پدر

جان پدرت از ان جهان می‌گوید

زنهار خلاف من مکن جان پدر

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

گر آدمیی بادهٔ گلرنگ بخور

بر نالهٔ نای و نغمهٔ چنگ بخور

گر بنگ خوری چو سنگ مانی بر جای

یکباره چو بنگ می‌خوری سنگ بخور

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

چون خیل تو صد باشد و خصم تو هزار

خود را به هلاک می‌سپاری هش دار

تا بتوانی برآور از خصم دمار

چون جنگ ندانی آشتی عیب مدار

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

چون زهرهٔ شیران بدرد نالهٔ کوس

بر باد مده جان گرامی به فسوس

با آنکه خصومت نتوان کرد بساز

دستی که به دندان نتوان برد ببوس

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

سودی نکند فراخنای بر و دوش

گر آدمیی عقل و هنرپرور و هوش

گاو از من و تو فراختر دارد چشم

پیل از من و تو بزرگتر دارد گوش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

ای صاحب مال، فضل کن بر درویش

گر فضل خدای می‌شناسی بر خویش

نیکویی کن که مردم نیک‌اندیش

از دولت بختش همه نیک آید پیش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

بوی بغلت می‌رود از پارس به کیش

همسایه به جان آمد و بیگانه و خویش

و استاد تو را از بغل گنده خویش

بوی تو چو مشک و زعفران باشد پیش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

تا دل ز مراعات جهان برکندم

صد نعمت را به منتی نپسندم

هر چند که نو آمده‌ام از سر ذوق

بر کهنه جهان چون گل نو می‌خندم

سعدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode