گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰ - در معذرت صاحب

 

ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را

وی بر خطا گزیده طریق صواب را

در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد

مست از خطا نگردد واجب عقاب را

گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ

[...]

انوری
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ساقی کمی قرین قدح کن شراب را

مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را

جام از قیاس آب و می از جنس آتش است

ساقی نثار مرکب آتش کن آب را

بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵

 

خویشی بر آفتاب تو دادی خطاب را

این فخر بس کند ز جهان آفتاب را

ادیب صابر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹

 

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ز دست برفتم عنان عقل

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

دیوانه می کنی دل و جان خراب را

مشکن به ناز سلسله مشک ناب را

بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال

تو خون من بریز ز بهر ثواب را

بوی وصال در خور این روزگار نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

بگشاد صبح عید ز رخ چون نقاب را

بنمود ساقی آن رخ چون آفتاب را

اینک رسید وقت که مردان آب کار

گردان کنند هر طرفی کار آب را

ساقی، ازان دو چشم که در بند خفتن است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

زان پیش کاتصال بود خاک و آب را

عشق تو خانه ساخته بود این خراب را

مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار

پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟

تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را

شرمنده ساختی همه روز آفتاب را

تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست

بر خلق تشنه حکم روانست آب را

بینم دو چشم مست تو بیمار سرگران

[...]

کمال خجندی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱

 

روی تو چشم خیره کند آفتاب را

موی تو خون کند جگر مشک ناب را

تا ماه در حجاب خجالت فرو رود

از آفتاب چهره برافکن نقاب را

خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر

[...]

ابن حسام خوسفی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را

چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را

شاه نجف که نقد وجودست در جهان

گنج وجود اوست جهان خراب را

هر کس که یافت خاک در او بهشت یافت

[...]

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

بردار ای صبا ز جمالش نقاب را

گو بنگرید آن رخ چون آفتاب را

چون دیده تاب دیدن حسن رخش نداشت

برروی خود فکند ازین رو نقاب را

ساقی بیار باده بمخمور عشق ده

[...]

اسیری لاهیجی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را

در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را

مه نیز تا فتد ز تو در بحر اضطراب

شب جام‌گیر و برفکن از رخ نقاب را

ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت

[...]

محتشم کاشانی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

گر بیخودی مجال دهد اضطراب را

بنیاد برکند دل و جان خراب را

در عشق می گدازم و می سوزم و خوشم

با آتش است صحبت گرمی کباب را

صحبت میان ما نشود گرم از حجاب

[...]

میلی
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

چشم خراج عشق ستد خون ناب را

معزول ساخت عامل دیوان خواب را

من جان حلال کردم اگر خود کند قبول

سلطان درد عشق تو ملک خراب را

ساقی میار باده کزین جام آتشین

[...]

میرداماد
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

برخیز و گوی جلوه مالک رقاب را

تا همچو ماه اسیر کند آفتاب را

آن چشم مست ساقی آشفتگان بس است

در شیشه ریز از قدح امشب شراب را

کو سنگ بی‌مروت هجران که بشکند

[...]

فصیحی هروی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

چشم ترم به آب رسانیده آب را

حاجت نشد به رفتن دریا سحاب را

وصل تو را زبخت سیه چون طلب کنم

از شب طلب نکرده کسی آفتاب را

بر رغم من بود که نقاب افکند به رخ

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹

 

می می کند خیال تنک ظرف آب را

ویرانه سیل می شمرد ماهتاب را

دل می تپد به خون ز تمنای خویشتن

بر سیخ می کشد رگ خامی کباب را

مجنون کمند طره لیلی کند خیال

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۰

 

روی تو غنچه ساخت گل آفتاب را

در هم شکست کوکبه ماهتاب را

دوری مکن ز صحبت نیکان که می کند

گوهر عزیز در نظر خلق آب را

پروای رستخیز ندارند راستان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱

 

هر کس نکرده در گرو می کتاب را

نگرفته است از گل کاغذ گلاب را

دل را ز درد و داغ به تدریج پخته کن

هشدار خامسوز نسازی کباب را

شرمی بدار از جگر آتشین ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲

 

می سوزد آرزو دل پراضطراب را

بر سیخ می کشد رگ خامی کباب را

از تنگی دل است که کم گریه می کنم

مینای غنچه زود نریزد گلاب را

این است اگر طراوت و این است اگر صفا

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳