گنجور

 
اهلی شیرازی

تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را

چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را

شاه نجف که نقد وجودست در جهان

گنج وجود اوست جهان خراب را

هر کس که یافت خاک در او بهشت یافت

آری بهشت خاک درست این جناب را

ای آفتاب تا شده یی در نقاب غیب

ظلمت گرفته است بر افکن نقاب را

تا ماه نو بشکل رکابت بر آمده

صد حسرت است بر مه نو آفتاب را

مه را اگر مجال عنان گیری تو نیست

چندان مجال ده که ببوسد رکاب را

اهلی نظر بعالم روحانیان گشاد

تا سرمه ساخت خاک در بوتراب را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را

وی بر خطا گزیده طریق صواب را

در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد

مست از خطا نگردد واجب عقاب را

گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ

[...]

ادیب صابر

ساقی کمی قرین قدح کن شراب را

مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را

جام از قیاس آب و می از جنس آتش است

ساقی نثار مرکب آتش کن آب را

بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
سعدی

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ز دست برفتم عنان عقل

[...]

امیرخسرو دهلوی

دیوانه می کنی دل و جان خراب را

مشکن به ناز سلسله مشک ناب را

بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال

تو خون من بریز ز بهر ثواب را

بوی وصال در خور این روزگار نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
سلمان ساوجی

زان پیش کاتصال بود خاک و آب را

عشق تو خانه ساخته بود این خراب را

مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار

پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟

تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه