گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ای نامزد به نام تو درنامه قبول

یا ایها النبی و یا ایها الرسول

باران رحمتی تو که از آسمان جود

بر عاشقان تشنه جگر کرده ای نزول

کی در حریم حرمت جاه و جمال تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

چرخ کبود هرشب و رخشان ستاره‌ها

دودی‌ست زآتش من و در وی شراره‌ها

لاغر تنم ز گریه پر از قطره‌های خون

باریک رشته‌ای‌ست در او لعل پاره‌ها

یکچند در نظاره رویت گذشت و نیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

تا دیده ام چو گل به ته پیرهن تو را

گلبرگ ناز خوانده ام از لطف تن تو را

از تار و پود رنجه شود نازنین تنت

به گر کنند جامه زبرگ سمن تو را

تو آن بتی که هیچ برهمن به بتکده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

غم نیست کافتد از تن فرسوده سر جدا

غم زان بود که ماند ازین خاک در جدا

سر بر ندارم از خط حکم تو چون قلم

گر بند بند من کنی از یکدگر جدا

از آب دیده گونه رخسار من نگشت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

ابر تنک زند به زمین نرم نرم آب

نی گرد و نی گل است نه سایه نه آفتاب

در کوه جام لاله پر از شبنم سحر

در دشت فرش سبزه تر از رشحه سحاب

وقت است اگر پیاده به صحرا برون رویم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

فی ایمن الزمان اتی احسن الکتاب

اعنی مثال عاطفت شاه کامیاب

یعقوب بن حسن که به امید بزم اوست

گردان مدام ساغر زرین آفتاب

با طوق طاعتش سرگردنکشان خوش است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

ما رند و عاشقیم و نظرباز و می پرست

بر ما حرام جز می و معشوق هر چه هست

زاهد کشید بر صف خمهای باده سنگ

یا رب مباد بر صف این پردلان شکست

در انتظار روی تو بودم نشسته دوش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

گفتم به قامتت ز کجی خوشتر است راست

کرد ابرویت ز گوشه اشارت که این خطاست

مایل به ابروی تو شدم قد دلکشت

گفتا ز راست میل تو سوی کجی چراست

کج آن توست و راست هم ای شاه نیکوان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

خانه دل خراب کرده توست

چشمه جان سراب کرده توست

خورد را چشم او ندیده به خواب

هر که بی خورد و خواب کرده توست

زاشک نومیدی و نم حسرت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

مشکین خطی که روز رخش را شب آمده ست

جان من است خطش ازان بر لب آمده ست

حرفی که کلک حسن به رویش نوشته بود

از مشک ناب و عنبرتر معرب آمده ست

شاید که جان نهم لقب قالبش ز لطف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

ساقی بیا که قصر بقا در تزلزل است

درده شراب لعل چه جای تعلل است

گر دور جام می به تسلسل کشد رواست

بررغم آن که منکر دور و تسلسل است

داری هوای میکده ترک سبب بگوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

تا از گل تو سبزه برون آمدن گرفت

حسن تو ز انچه بود فزون آمدن گرفت

زنجیر بست طره تو گرد آفتاب

صد ذوفنون به قید جنون آمدن گرفت

زآب زلال خواست دل تشنه قطره ای

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

پا نه به طرف باغ که گل زیر دست توست

بالا نما که سرو سرافراز پست توست

آن باغ نوبری که رسیده ست میوه اش

گرد تو نیزه های جفا خاربست توست

تیری به دل خلید که ذوقش به جان رسید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

با داغ تو چو لاله دلم خویش برآمده ست

داغ توام ز باغ کسان خوشتر آمده ست

افسون بی غمی چه کنم کز رخ تو دور

یک غم ز دل نرفته صد دیگر آمده ست

کردی به خانه ام ز در مرحمت گذر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

آن ترکمان پسر که دل ما نشان اوست

زابرو و غمزه تیر بلا بر کمان اوست

صاحبدلان به راه وفا خاک گشته اند

گو خوش بران که رخش جفا زیر ران اوست

ما در میان غصه چو موییم ازان کمر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

بلبل چو مطربان به غزلخوانی آمده ست

بر وی شکوفه در درم افشانی آمده ست

همچون شکوفه شو درم افشان که جمع آن

هرجا که هست تخم پریشانی آمده ست

پژمرده بود از دم وی باغ و این زمان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

رنگ رخت ز تاب تب ای سیمبر شکست

رنگ شکسته ات دل اهل نظر شکست

هنگامه ساخت مه شب از انجم ولی چو دید

هنگام صبح روی تو هنگامه برشکست

بستی به قصد فرقت من بر میان کمر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

یا از زبان دوست شنو داستان دوست

یا از زبان آن که شنید از زبان دوست

باشد کلام دوست مبرا ز هر لغت

هست این لغات مختلف از ترجمان دوست

بیرون بود ز جمله نشانها کزو دهند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

یار دروغ وعده بیباک من کجاست

شادی رسان خاطر غمناک من کجاست

هستم ز عقل و دعوی ادراک او بجان

آشوب عقل و آفت ادراک من کجاست

چاکم فتاد در جگر از زخم تیغ هجر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

آنان که دست رد به رخ ما نهاده‌اند

بر ما زبان طعن و ملامت گشاده‌اند

ظاهر شود چو پرده برافتد ز روی کار

کایشان نه داد مردی و انصاف داده‌اند

عزم سفر به عالم دل کرده‌اند لیک

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode