گنجور

 
جامی

ما رند و عاشقیم و نظرباز و می پرست

بر ما حرام جز می و معشوق هر چه هست

زاهد کشید بر صف خمهای باده سنگ

یا رب مباد بر صف این پردلان شکست

در انتظار روی تو بودم نشسته دوش

تا وقت صبح آیینه جام می به دست

پنداشتم که لمعه نور جمال توست

از هر طرف ستاره درخشید و برق جست

عالیتر است همت رندان ز شیخ شهر

آری بود بسی به جهان زین بلند و پست

ما را چه طاقت تو که بر کوه سنگ تافت

یک پرتو از جمال تو دیگر کمر نبست

جامی که داشت باده پرستی همیشه کار

پیمان شکست و باز پی کار خود نشست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست

هرگز مباد در جاه تو شکست

تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست

پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست

معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سوزنی سمرقندی

کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون

سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است

 طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس

کناس و دیر آس و میانش رگ آور است

نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر

[...]

قوامی رازی

هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست

بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست

آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه