گنجور

 
جامی

چرخ کبود هرشب و رخشان ستاره‌ها

دودی‌ست زآتش من و در وی شراره‌ها

لاغر تنم ز گریه پر از قطره‌های خون

باریک رشته‌ای‌ست در او لعل پاره‌ها

یکچند در نظاره رویت گذشت و نیست

جز آب دیده حاصل من زان نظاره‌ها

در باغ لطف چون خط و رخسار تو که دید

یک گل که مشک تر دمدش بر کناره‌ها

بیچاره‌ای‌ست لایق وصلت که در فراق

دست هوس گسست ز دامان چاره‌ها

مستی به مهد ناز چه دانی که در غمت

پهلو به خارهاست شبم پا به خاره‌ها

کرده‌ست جامی از گهر وصف لعل تو

در گوش شاهدان سخن گوشواره‌ها

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

در آتشم ز دیده شوخ ستاره‌ها

در هیچ خرمنی نفتد این شراره‌ها!

خالی شده است از دل آگاه مهد خاک

عیسی‌دمی نمانده درین گاهواره‌ها

پهلو ز کار عشق تهی می‌کنند خلق

[...]

ادیب الممالک

با خلق چون حدیث کنم ز این ستاره‌ها

با کودکان چه گویم ازین گاهواره‌ها

گهواره‌های زرین بینی بر آسمان

همچون زمین غنوده در آن شیرخواره‌ها

چون کودکان به مادر گاهی شوند رام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب الممالک
ایرج میرزا

سرگشته بانوان وَسَطِ آتشِ خِیام

چون در میانِ آبْ نُقُوش ستاره‌ها

اطفالِ خردسال ز اطرافِ خیمه‌ها

هرسو دوان چو از دِل آتشْ شَراره‌ها

غیر از جگر که دسترسِ اَشْقِیا نبود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه