ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
سحرگه چون برانگیزد ز خواب آهنگ میدانت
بفال سعد بنماید قمر روی از گریبانت
دهان غنچه از شادی بماند باز اگر گویم
که با وی نسبتی دارد لب چون غنچه خندانت
بهر مجلس که بنشینی هزاران فتنه برخیزد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت
مرا یک جان و میخواهم شوم صد بار قربانت
قیامت در صباح حشر باشد وه چه حال است این
که در هر صبح برخیزد قیامت از گریبانت
به خونخواهی عنانت را که گیرد آفتاب من
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹
دل یوسف نژادان یوسف چاه زنخدانت
گریبان چاک می روید گل از شوق گریبانت
سپاه غمزه ات را در هزیمت فتح می باشد
شکست افتاد در دلها چو برگردید مژگانت
حریف دادخواهان نیستی بیداد کمتر کن
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۰
هوا را سرافرازی می دهد نخل خرامانت
تذروستان شود روی زمین از موج جولانت
ز حیرت سرگرانی کم نگه اما چه می دانی
که نرگسدان کند باغ نگه را چشم خندانت
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۳
جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت
چه سنگین بود یارب سایهی دیوار مژگانت
تحیر بر سراپای تو واکردهست آغوشی
که چون طاووس نتوان دید بیرونگلستانت
کدورت تا نچیند جوهر شمشیر استغنا
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۴
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت
زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت
کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت
دو عالم آگهی تعبیری از خواب پریشانت
کدامین راه و کو منزل، کجا میتازی ای غافل
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
ننالم در قفس ای گل ز جور خار هجرانت
از آن نالم که نالد مرغ دیگر در گلستانت
جفا بس رحم کن بر این تن نازک مباد ای گل
برسم دادخواهان خاری آویزد به دامانت
درین وادی ز هر مشت گل آید بوی خون گویا
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
نه صیدی جان برد از صیدگاه چشم فتانت
نه تیری کم شود از ترکش پرتیر مژگانت
ندارد چشمه وصلت نشان چون نسپرد جانرا
خضر هم تشنه لب در جستجوی آب حیوانت
مکن دست رقیبان را به خود گستاخ میترسم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
حیات جاودان بخشد بعاشق لعل خندانت
بود سرچشمه ی آب بقا چاک زنخدانت
نباشی گر تو شمع تربت ما نیست دلسوزی؛
که افروزد چراغی بر سر خاک شهیدانت!
نمیدانی چرا شد چاک تا دامن گریبانم؟!
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
سزاوارم به هجران گر به چنگ آید گریبانت
مرا بار دگر و ز کف گذارم طرف دامانت
به سر وقتم به دست دل نوازی رنجه کن پایی
که بردارد سر از بالین مگر بیمار هجرانت
سپستانم دوپستان بس تبرخونم دو لب کافی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
شب وصلت نخواهم روز از آن رو زلف فتانت
مرا هر لحظه اندازد به فکر روز هجرانت
در آغوشت به یاد روز تا کردم غمین کردی
به دیدارم دو صبح صادق از چاک گریبانت
به خونریز خود از دست تو خرسندم که در محشر
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
ز من بخت سیه برگشته چون برگشته مژگانت
دلم آشفته تر گردیده از زلف پریشانت
الا ای شوخ سنگین دل سلامت جان برم مشکل
از این شمشیر ابرویت وز آن پیکان مژگانت
کنارم پر در و مرجان شداز بس گشته ام گریان
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵ - دستم به دامانت
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
[...]