گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب

 

چو کوس از درگه سلطان بغرّید

تو گفتی کوه و سنگ از هم بدرّید

به خاور مهر تابان رخ بپوشید

به گردون زهره را زَهره بجوشید

سپاهی رفت بیرون از صفاهان

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین

 

نوشته یافتم اَنْدَر سَمَرها،

زِ گُفْتِه‌ْیْ راوِیانَ انْدر خَبَرها،

که بودَ انْدر زَمانه شهریاری؛

به شاهی کامگاری بَخْتْ‌یاری.

همه شاهان، مَر او را، بَنده بودند؛

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد

 

چنان آمد که روزی شاهِ شاهان،

که خوانْدَنْدَش همی موبد منیکان،

بِدید آنْ سیم‌تَن، سروِ روان را،

بُتِ خَندان و ماهِ بّانُوان را.

به تنهایی، مَر او را پیشِ خود خوانْد.

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر

 

جهان را رنگ و شِکل بی‌شمارست.

خِرَد را بافرینش کارزارست.

زمانه، بندها، داند نهادَن،

که نَتْواند خِرَد آن را گُشادن.

نِگر کاین دام طُرفه چون نهاده‌ست،

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱ - نامه نوشتن دایه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به صلب ویس

 

چو قَدِّ ویسِ بُت‌پیکر چنان شد،

که همبالای سرو بوستان شد،

شد آگنده بلورین بازوانش؛

چو یازنده کمندِ گیسوانش.

سر زلفش به گل‌بَر سایه گسترد.

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو

 

چو مادر دید ویسِ دلستان را،

به گونه خوار کرده گلستان را،

بدو گفت: «ای همه خوبی و فرهنگ،

جهان را از تو پیرایه‌ست و اورنگ.

ترا خسرو پدر، بانوت مادر؛

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

چو بدفرجام خواهد بُد یکی کار

هم از آغاز او آید پدیدار

چو خواهد بود سال بد به گیهان

پدید آیدْش خشکی در زمستان

درختی کاو نباشد راست بالا

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۴ - خبردار شدن موبد از خواستن ویرو ویس را و رفتن به جنگ

 

چو داد آن آگهی مر شاه را زرد

رخان از خشم شد مر شاه را زرد

رخی کز سرخیش گفتی نبیدست

بدان سانی که گفتی شنبلیدست

ز بس خوی کز سر و رویش همی تاخت

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۵ - آگاه شدن ویرو از آمدن موبد بهر جنگ

 

چو از شاه آگهی آمد به ویرو

که هم زو کینه دارد هم ز شهرو

ز هر شهری و از هر جایگاهی

همی آمد به درگاهش سپاهی

بدان زن خواستن مر هرچه مهتر

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۶ - اندر صفت جنگ موبد و ویرو

 

چو از خاور بر آمد اختران شاه

شهی کش مه وزیرست آسمان گاه

دو کوس کین بغرید از دو درگاه

به جنگ آمد دو لشکر پیش دو شاه

نه کوس جنگ بود آن دیو کین بود

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۷ - آمدن شاه موبد به گوراب به جهت ویس

 

چو خورشید بتان ویس دلارام

تن خود دید همچون مرغ در دام

به فندق مشک را از سیم برکند

ز نرگس بر سمن گوهر پراگند

خروشان زار با دایه همی گفت

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را

 

چو ویس دلبر این پیغام بشنید

تو گفتی زو بسی دشنام بشنید

حریرین جامه را بر تن زدش چاک

بلورین سینه را می‌کوفت بی باک

چو او زد چاک بر تن پرنیانش

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۹ - نامه نوشتن موبد نزد شهرو و فریفتن به مال

 

شهنشه را خوش آمد پاسخ زرد

همانگه نزد شهرو نامه‌ای کرد

به نامه در، سخنها گفت شیرین

به گوهر کرده وی را گوهر آگین

فراوان دانش و گفتار زیبا

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۰ - آگاهى یافتن ویرو از بردن شاه ویس را

 

چو ویرو از شهنشاه آگاهی یافت

ز تارم باز گشت و تیره بشتافت

چو او آمد شهنشه بود رفته

به چاره ماهرویش را گرفته

هزاران گوهر زیبا سپرده

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى

 

چو روشن گشت شه را چشم امید

ز پستا زی خراسان برد خورشید

به راه اندر همی شد خرم و شاد

جفاهای جهانش رفته از یاد

ز روی ویس بت پیکر عماری

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۲ - رسیدن شاه موبد به مرو با ویس و جشن عروسى

 

چو در مرو گزین شد شاه شاهان

عدیل شاه شاهان ماه ماهان

به مرو اندر هزار آذین ببستند

پری رویان بر آذینها نشستند

مهانش گوهر و عنبر فشاندند

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

چو دایه شد ز کار ویس آگاه

که چون آواره برد او را شهنشاه

جهان تاریک شد بردیدگانش

تو گفتی دود شد در مغز جانش

بجز گریه نبودش هیچ کاری

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس

 

چو دایه ویس را چونان بیاراست

که خورشید از رخ او نور می خواست

دو چشم ویس از گریه نیاسود

تو گفتی هر زمانش درد بفزود

نهان از هر کسی مر دایه را گفت

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

چو بر رامین بیدل کار شد سخت

به عشق اندر مرو را خوار شد بخت

همیشه جای بی انبوه جُستی

که بنشستی به تنهایی گرستی

به شب پهلو سوی بستر نبردی

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

چو دایه پیش ویس دلستان شد

چو جادو بد گمان و بد نهان شد

سخنهای فریبنده بپیراست

به دستان و به نیرنگش بیاراست

چو ویس دلستان را دید غمگین

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۴۱۶
sunny dark_mode