چو روشن گشت شه را چشم امید
ز پستا زی خراسان برد خورشید
به راه اندر همی شد خرم و شاد
جفاهای جهانش رفته از یاد
ز روی ویس بت پیکر عماری
به راه اندر چو پر گوهر سماری
چو بادی بر عماری برگذشتی
جهان از بوی او خوشبوی گشتی
تو گفتی آن عماری گنبدی بود
ز موی ویس یکسر عنبرآلود
نگاریده بدو در، آفتابی
فرو هشته برو زرین نقابی
گهی تابنده از وی زهره و ماه
گهی بارنده مشک سوده بر راه
گهی کرده درو خوبی گلافشان
زنخدان گوی کرده زلف چوگان
عماری بود چون فردوس یزدان
عماریدار او فرخنده رضوان
چو تنگ آمد قضای آسمانی
که بر رامین سر آید شادمانی
ز عشق اندر دلش آتش فروزد
بر آتش عقل و صبرش را بسوزد
برآمد تند باد نوبهاری
یکایک پرده بربود از عماری
تو گفتی کز نیام آهخته شد تیغ
و یا خورشید بیرون آمد از میغ
رخ ویسه پدید آمد ز پرده
دل رامین شد از دیدنش برده
تو گفتی جادوی چهره نمودش
به یک دیدار جان از تن ربودش
اگر پیکان زهر آلود بودی
نه زخم او بدین سان زود بودی
کجا چون دید رامین روی آن ماه
تو گفتی خورد بر دل تیر ناگاه
ز پشت اسپْ کُهپیکر بیفتاد
چو برگی کز درختش بفگند باد
گرفته زاتش دل مغز سر جوش
هم از تن دل رمیده هم ز سر هوش
ز راه دیده شد عشقش فرو دل
ازان بستد به یک دیدار ازو دل
درخت عاشقی رُست از روانش
ولیکن کشت روشن دیدگانش
مگر زان کِشت او را دیده در جان
که او را زود آرد بار مرجان
زمانی همچنان بود اوفتاده
چو مستِ مستِ بیحد خورده باده
رخ گلگونْش گشته زعفرانگون
لب میگونْش گشته آسمانگون
ز رویش رفته رنگ زندگانی
برو پیدا نشان مهربانی
دلیران هم سوار و هم پیاده
ز لشکر گرد رامین ایستاده
به دردش کرده خون آلود دیده
امید از جان شیرینش بریده
ندانست ایچ کس کاو را چه بودهست
چه بد دیدهست و چه رنج آزمودهست
به دردش هر کسی خسته جگر بود
به زاری هر که دیدش زو بتر بود
زبان بسته رگ از دیده گشاده
نهیب عاشقی در دل فتاده
چو لختی هوش باز آمد به جانش
ز گوهر چون صدف شد دیدگانش
دو دست خویش بر دیده بمالید
ز شرم مردمان دیگر ننالید
چنان آمد گمان هر خردمند
که او را باد صرع از پای افگند
چو بر باره نشست آزاده رامین
ز بس غم تلخ بودش جان شیرین
به راه اندر همی شد همچو گمراه
چو دیوانه ز حال خود نه آگاه
دل اندر پنجهء ابلیس مانده
دو چشمش سوی مهد ویس مانده
چو آن دزدی که دارد چشم یکسر
بدان جایی که باشد درجِ گوهر
همی گفتی چه بودی گر دگر راه
نمودی بخت نیکم روی آن ماه
چه بودی گر دگر ره باد بودی
ز روی ویس پرده درربودی
چه بودی گر یکی آهم شنیدی
نهان از پرده رویم را بدیدی
شدی رحمش به دل از روی زردم
ببخشودی برین تیمار و دردم
چه بودی گر به راه اندر ازین پس
عماریدار او من بودمی بس
چه بودی گر کسی دستم گرفتی
یکایک حال من با او بگفتی
چه بودی گر کسی مردی بکردی
درود من بدان بتروی بردی
چه بودی گر مرا در خواب دیدی
دو چشم من پر از خوناب دیدی
دل سنگینش لختی نرم گشتی
به تاب مهربانی گرم گشتی
چه بودی گر شدی او نیز چون من
ز مهر دوستان به کام دشمن
مگر چون حسرت عشق آزمودی
چنین جبّار و گردنکش نبودی
گهی رامین چنین اندیشه کردی
گهی با دل صبوری پیشه کردی
گهی در چاه وسواس اوفتادی
گهی دل را به دانش پند دادی
الا ای دل چه بودت چند گویی
وزین اندیشهٔ باطل چه جویی
تو پیچان گشتهای در عشق آن ماه
خود او را نیست از حال تو آگاه
چرا داری به وصل ویس امید
که هرگز کس نیابد وصل خورشید
چرا چون ابلهان امید داری
بدان کت نیست زو امیدواری
تو همچون تشنگان جویای آبی
ولیکن در بیابان با سرابی
ببخشایاد بر تو کردگارت
که بس دشوار و آشفتهست کارت
چو رامین شد به بند مهر بسته
امید اندر دل خسته شکسته
نه کام خویش جستن می توانست
نه جز صبر ایچ راه چاره دانست
به راه اندر همی شد با دلارام
به همراهیش دل بنهاده ناکام
ز همراهی جزین سودی ندیدی
که بوی آن سمنعارض شنیدی
چو جانش روز و شب دربند بودی
به بوی مهد او خرسند بودی
ز عاشق زارتر زاری نباشد
ز کار او بتر کاری نباشد
کسی را کش تبی باشد بپرسند
وز آن مایه تبش بر وی بترسند
دل عاشق در آتش سال تا سال
نپرسد ایچ کس وی را ازان حال
خردمندا ستم باشد ازین بیش
که عاشق را همی عشق آورد پیش
سزد گر دل بر آن مردم بسوزد
که عشق اندر دلش آتش فروزد
بس است این درد عاشق را که هموار
بود با درد عشق و حسرت یار
همی بایدش درد دل نهفتن
نیارد راز خود با کس بگفتن
چنانچون بود مهرْافزای رامین
چو کبگ خستهدل در چنگ شاهین
نه مرده بود یکباره نه زنده
میان این و آن شخصی رونده
ز سیمین کوه او مانده نشانی
ز سروین قدّ او مانده کمانی
بدین زاری که گفتم راه بگذاشت
سراسر راه خود را چاه پنداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به توصیف احساسات و دردهای رامین میپردازد که به عشق ویسه گرفتار شده است. رامین پس از دیدن ویسه، به شدت شیفته او میشود و تمام غمها و مشکلات جهان را فراموش میکند. توصیفهایی از زیبایی ویسه به تصویر کشیده شده که او را همچون گلی زیبا و معطر میسازد. رامین دچار حالتی شبیه به جنون میشود و در اندیشه ویسه غرق میگردد، به طوری که حتی به وضوح نمیتواند احساسات خود را بیان کند. عشق او به ویسه همچون آتش در دلش میسوزد و او را درگیر حسرت و آرزو میکند. این احساسات عمیق و دردناک، رامین را به شدت تحت فشار قرار میدهد و او در پی یافتن راهی برای رسیدن به عشقش است، هر چند میداند که این عشق ممکن است دست نیافتنی باشد. در نهایت، شاعر به نوعی ناامیدی و شکستهدلی رامین اشاره میکند که در میان این عشق پر درد، هیچ راهی برای تسکین دلش نمییابد.
هوش مصنوعی: وقتی که شاه امیدش روشن شد، خورشید از خراسان به سمت او درخشش پیدا کرد.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، او با خوشحالی و شادابی پیش میرود و مشکلات و سختیهای دنیا را فراموش کرده است.
هوش مصنوعی: از زیبایی و چهره دلنشین او، مانند الماس درخشان و گرانبهایی در دل شب، میتوان به روشنی او را در مسیر زندگی مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: وقتی بادی از کنار عطر خوش یک عطار بگذرد، جهان نیز به خاطر بوی آن، عطرآگین و خوشبو میشود.
هوش مصنوعی: تو میگویی آن گنبدی که شبیه عماری است، تمام آن از موهای ویس پر از عطر و بوی خوش است.
هوش مصنوعی: زیبایی در نگاه او همچون آفتابی است که بر روی نقاب زرینی تابیده است.
هوش مصنوعی: چند گاهی نمایان میشود، مانند زهره و ماه، و گاهی دیگر عطر و بویی از مشک بر سر راه میپاشد.
هوش مصنوعی: گاهی در چهرهاش زیبایی مانند گلها نمایان میشود و گاهی زلفهایش همچون میلههای چوگان زیبا هستند.
هوش مصنوعی: عماری به اندازه بهشت خداوند زیبا و دلپذیر بود و صاحب آن عمارت، انسانی خوشبخت و شاداب محسوب میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که تقدیر آسمانی برای رامین سخت میشود، شادی و خوشحالی به سراغش میآید.
هوش مصنوعی: عشق در دل او شعلهور است و این آتش بر عقل و صبرش غلبه میکند و آنها را میسوزاند.
هوش مصنوعی: باد تند بهاری شروع به وزیدن کرده و به سرعت پردهها را از پنجرههای ساختمان کنار زده است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که به خاطر آمدن خورشید، تیغ از غلاف بیرون آمد و آسمان را روشن کرد.
هوش مصنوعی: چهره او از دل عاشق نمایان شد و رامین از دیدن او بیخبر است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که زیبایی چهرهاش با یک نگاه، جان را از تن خارج کرد.
هوش مصنوعی: اگر پیکانی که زهری دارد وجود میداشت، زخم آن به این سرعت نمیبود.
هوش مصنوعی: در کجا میتوان همچون رامین را یافت که با دیدن چهرهی آن ماه، ناگهان تیر عشق به دلش اصابت کرد؟
هوش مصنوعی: مانند برگزدن درختی که به خاطر وزش باد از آن جدا میشود، او از پشت اسب کوهپیچ خود سقوط کرد.
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر عشقی سوزان قرار گرفته و حتی تفکر و ذهن من هم در حال جوشش و تپش است. این احساسات شدید باعث شده که دلم از بدنم جدا شود و هوش و حواسم نیز درگیر این حالت شود.
هوش مصنوعی: عشق او به قدری قوی است که با یک نگاه، دل آدمی را تسخیر میکند و از آن خود میکند.
هوش مصنوعی: درخت عشق از دل عاشق جوانه میزند، اما بذر آن در دل کسانی که دید روشنی دارند، کاشته میشود.
هوش مصنوعی: آیا به خاطر نمیآورید که چطور او را در دل زندگیتان دیدهاید، به گونهای که خیلی زود به ثمر میرسد و نتیجه شیرینی را به همراه میآورد؟
هوش مصنوعی: مدتی او به حالتی افتاده و گیج مانند کسی بود که به شدت مشروب نوشیده است و حالش کاملاً تحت تأثیر قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: صورتش به رنگ زعفران درآمده و لبانش مانند آسمان زیبا و آبی شده است.
هوش مصنوعی: از چهرهاش رنگ زندگی رفته و نشان از محبت و مهربانیاش پیدا است.
هوش مصنوعی: دلاوران، چه سواره و چه پیاده، از ارتش گرد رامین دور هم جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: چشمانش به خاطر درد پر از اشک شده و امیدش از زندگی که برایش شیرین بوده، قطع شده است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند او چه تجربههایی داشته، چه سختیها و مشکلاتی را از سر گذرانده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که از درد و رنج او خسته شده بود، نسبت به او احساس ناراحتی و اندوه بیشتری میکرد.
هوش مصنوعی: عشق دل را میفشارد و باعث میشود که احساسات عمیقتری پیدا کنیم، حتی اگر نتوانیم آنها را به زبان بیاوریم. در عین حال، دلهای ما پر از شور و شوق است که گاهی بهتر از کلمات بیانگر احساسات ماست.
هوش مصنوعی: وقتی که هوش و حواسش دوباره به او برگشت، مانند صدفی که در آن مروارید وجود دارد، چشمانش را دید.
هوش مصنوعی: دستهای خود را بر چشمانم گذاشتم از شرم، و از دیگران شکایت نکردم.
هوش مصنوعی: همه فکر میکردند که او به دلیل بیماری ناگهانی و غیرمنتظرهای به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: وقتی رامین بر سکو نشست، از شدت غمهای تلخ، زندگیاش برایش شیرین نبود.
هوش مصنوعی: او به سمت راه میرود و مانند یک گمراه به نظر میرسد؛ درست مثل مجنون که از حال خود بیخبر است.
هوش مصنوعی: دل در چنگال ابلیس گرفتار شده و دو چشمش به سوی مهد ویس دوخته شده است.
هوش مصنوعی: مثل دزدی که تمامی توجهش به جایی است که گوهر ارزشمندی در آن جا قرار دارد.
هوش مصنوعی: میگفتی اگر راه دیگری را انتخاب میکردی، آیا سرنوشت تو بهتر میشد و چهره آن ماه زیبای زندگیت را میدیدی؟
هوش مصنوعی: اگر تو از روی ویس میتوانستی به راحتی از پرده عبور کنی، چه حالتی داشتی؟
هوش مصنوعی: اگر تو صدای آه من را میشنیدی، به راز نهانی که در پس چهرهام پنهان است پی میبردی.
هوش مصنوعی: دل تو به خاطر حال زار من رحم آورد و بر من این همه درد و رنج را بخشیدی.
هوش مصنوعی: اگر از این پس در راهم باشی، من نیز به تو تعلق خواهم داشت و با تو همراه میشوم.
هوش مصنوعی: اگر کسی دستم را میگرفتی، حال و احوال من را یکی یکی با او در میان میگذاشتی.
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو سلامی میکرد، چه بودی؟ آیا به یاد من میافتی و سلامم را به کسی با چهرهی زیبا میرسانی؟
هوش مصنوعی: اگر در خواب من را میدیدی، چشمانم پر از اشک و غم بود.
هوش مصنوعی: دل سخت و سنگین او کمی نرم شد و به خاطر محبت و دوستی، احساس گرما و نرمی در او به وجود آمد.
هوش مصنوعی: اگر تو نیز به عشق دوستان مانند من دچار شوی، چه حالی خواهی داشت که در برابر دشمن به کام برسی؟
هوش مصنوعی: آیا اگر عشق را تجربه میکردی، به این اندازه سرسخت و ستمگر نمیشدی؟
هوش مصنوعی: گاهی به رامین فکر میکنی و گاهی با دل صبوری به زندگی ادامه میدهی.
هوش مصنوعی: گاهی در تردید و وسواس به سر میبری و گاهی قلبت را با دانش و آگاهی تسلی میدهی.
هوش مصنوعی: ای دل، چرا اینقدر درگیر چیزی هستی که واقعیت ندارد و بیهوده به دنبال آن هستی؟
هوش مصنوعی: تو در عشق آن ماه، به خود پیچیدهای و او از حال و احوال تو خبر ندارد.
هوش مصنوعی: چرا به ارتباط با ویس امید داری، در حالی که هیچکس نمیتواند به وصال خورشید دست یابد؟
هوش مصنوعی: چرا مانند احمقها به چیزی امیدوار هستی که آن موضوع امیدواری نیست و نباید به آن دل ببندی؟
هوش مصنوعی: تو همانند تشنههایی هستی که به دنبال آب میگردند، اما در بیابان تنها با سرابی روبرو میشوند.
هوش مصنوعی: از تو میخواهم که به یاد خالق خود ببخشی، زیرا کار تو بسیار سخت و وابسته به مشکلات است.
هوش مصنوعی: هنگامی که رامین به عشق گرفتار شد، امیدی در دلش که همواره شکسته و خسته بود، زنده گشت.
هوش مصنوعی: نه میتوانست به خواستهاش برسد و نه جز صبر راهحلی برای مشکلش پیدا میکرد.
هوش مصنوعی: در مسیر، با دلبر خویش راه میرفت و دلش را بر روی او گذاشته بود، اما ناکام و ناامید بود.
هوش مصنوعی: همراهی با دیگران برای تو فایدهای نداشته است، جز اینکه فقط بوی خوش گل را استشمام کردهای.
هوش مصنوعی: اگر جانش در روز و شب درگیر باشد، به موجب عطر مهد (محل آرامش) خود خوشنود خواهد بود.
هوش مصنوعی: هیچکس در غم و اندوه عاشق به اندازه او نیست و هیچ کاری بدتر از کار او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی در حال بیماری باشد و دیگران از حال او بپرسند، باید از بیماری او بترسند و مراقب باشند که بیمار نشوند.
هوش مصنوعی: دل عاشق به مدت طولانی در آتش عشق میسوزد و هیچکس حال او را نمیپرسد.
هوش مصنوعی: عاقلانه نیست که عشق، به عاشق دلهره و درد بزند، زیرا این کار به او ظلم میکند.
هوش مصنوعی: چنانچه دل برای کسانی بسوزد که عشق در دلشان شعلهور است، جای تعجبی ندارد.
هوش مصنوعی: این درد عاشق به اندازهای زیاد است که همیشه با درد عشق و حسرت یار همراه بوده است.
هوش مصنوعی: باید در دل خود دردها را پنهان کرد و رازها را با هیچکس در میان نگذاشت.
آنچنان رامین مهرافزا بود که گویی کبک خستهدل در چنگ شاهین باشد
هوش مصنوعی: نه او کاملاً مرده بود و نه کاملاً زنده، بلکه در وضعیتی میان این دو قرار داشت. او فردی در حال حرکت و گذر بود.
هوش مصنوعی: از کوه سفید او نشانهای باقی مانده و از قامت بلند او به شکل کمانی یادگارهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در این حالت ناامید و ناراحت من، او تمام مسیرش را تغییر داد و به جای ادامه دادن، هر جا که میرفت، آن را مانند چاهی تصور کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.