امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۷ - عزم سلطان عالم سوی عالم دیگر، و سلب کردن کافور مجبوب رجولیت فحول ملک و به روشنائی در چشم ملوک نشستن، و دیده قرة العین علائی را، کافور وام گردانیدن، و در آن قصاص، دیده و سر به هم باد دادن!
که بفگندند سرو راستین را
بیازردند چشم نازنین را
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۸ - رسیدن خسرو به شیرین در شکارگاه
به خدمت خواند شاپور گزین را
نشاند و از جبین بگشاد چین را
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - شکر ریزی عروسی خسرو و شیرین و فرستادن خسرو انگشتری را به رسم پیمان
چو نتوان یک بها داد این نگین را
چسان گویم دو چندان پاسخ این را
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٧
ز هی فرخنده جائی خوش مقامی
که خجلت میدهد خلد برین را
نقوش دلفریب جانفزایش
ببرد آب نگارستان چین را
ندانم کین ارم یا باغ مینوست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه
وزانپس خواجه باد و دین را
وجیه الدین علی بن تکین را
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه
درو یابی مدرس شمس دین را
بدانش مقتدا اهل یقین را
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۳ - اجازه سفر خواستن جمشید
«برو از من بپرس آن نازنین را
پدید آرنده تاج و نگین را
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
بنازم آن سوار نازنین را
که برد از کف عنان عقل و دین را
اگر سلطان جمالش را ببیند
کند تسلیم او تاج و نگین را
چو نتوانم که بوسم نعل رخشش
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۶ - رفتن زلیخا به خود پیش یوسف علیه السلام و تضرع نمودن و عذر گفتن یوسف علیه السلام از تحصیل مراد وی
خرامان ساخت سرو راستین را
به سر سایه فکند آن نازنین را
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۸ - رسیدن شب و عرضه کردن کنیزکان جمال خویش را بر یوسف علیه السلام تا به کدامیک از ایشان رغبت نماید
یکی برداشت دست نازنین را
به بالا زد ز ساعد آستین را
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۱ - خواندن زلیخا یوسف را علیه السلام به سوی آن خانه و مطالبه وصال نمودن
نغوله بست موی عنبرین را
گره در یکدگر زد مشک چین را
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۱ - نمودن شاپور صورت خسرو به شیرین بار دوم
چه افتاده ست آه این سرزمین را
به خوابم خواب می بینم من این را
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۳ - نمودن شاپور خود را به شیرین و روانه ساختن او را به طرف مداین
به نیزه چون نهد بر اسب زین را
رباید حلقه انگشترین را
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - ایضا فی مدحه
خبرهای جدید اهل زمین را
طربهای نهان دنیا و دین را
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
دلا بر چشم تر نه آستین را
چه میپوئی عبث روی زمین را؟
ز محراب دو ابروی تو پیداست
که با خود کرده روی کفر و دین را
ز موی پوست تخت فقر بافند
[...]
قدسی مشهدی » مثنویها » شمارهٔ ۲۸ - تعریف تخت سلطنتی و تاریخ ساخت آن
چنین تختیست درخور، شاه دین را
مکان این است لایق، این مکین را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۷ - در صفت شب معراج
طلب فرمود آن سلطان دین را
همان دانندهٔ علم الیقین را
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۱ - در صفت ملک هندوستان
ز من عشق است هندستان زمین را
که عشق آنجاست مذهب کفر و دین را