گنجور

 
جامی

بنازم آن سوار نازنین را

که برد از کف عنان عقل و دین را

اگر سلطان جمالش را ببیند

کند تسلیم او تاج و نگین را

چو نتوانم که بوسم نعل رخشش

به هر جا بگذرد بوسم زمین را

مراآن لطف ساعد گشت نی تیغ

چو برزد بهر قتلم آستین را

برآرد صوفی انگشت شهادت

چو بیند آن لب چون انگبین را

ز چین زلف چون بنمایدم روی

به یاد آرم نگارستان چین را

چو جامی جز رخش را سجده آرد

بشوید از خوی خجلت جبین را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابن یمین

ز هی فرخنده جائی خوش مقامی

که خجلت میدهد خلد برین را

نقوش دلفریب جانفزایش

ببرد آب نگارستان چین را

ندانم کین ارم یا باغ مینوست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه