فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
نیارد کس نگه کردن در آن زر
وگرنه بر سر آن زر نهد سر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را
یکی تشریف دادش شه که دیگر
ندادهست ایچ کس را زان نکوتر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶ - گفتار اندر ستایش عمید ابو الفتح مظفر
هم از گوهر گزیده هم ز اختر
هم از منظر ستوده هم ز مخبر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶ - گفتار اندر ستایش عمید ابو الفتح مظفر
جهانش بنده باد و بخت رهبر
زمانه چاکر و دادار یاور
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب
روان گشت از کهستان روز دیگر
به کوهستان همدان رفت یکسر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب
سخن باید که چون از کام شاعِر
بیاید در جهان گردد مسافر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
جهان یِکْسَر شده او را مُسَخَّر؛
ز حدِّ باختَر تا حدِّ خاوَر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
چو «زَرد» آن رازدارِ شاهِ کشور،
مَر او را هم وزیر و هم برادر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
ز لاله هر کسی را بَرْ سَرَ افْسر.
ز باده هر یکی را بر کفَ اخْگر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
به پشتِ ژِنده پیلی کوهپیکر.
گرفته کوه را در زرّ و گوهر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
ز گرگان، آبنوشِ ماهپیکر.
همیدونَ ازْ دهستان، نازْدلبر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
شِکرلبنوش، اَزْ بومِ هَماوَر.
سَمَن رنگ و سَمَن بوی و سَمَن بَر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
یکایک را ز زرِّ ناب و گوهر
کمرها بر میان و تاج بر سر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
لبانَ ازْ شِکَّر و دَندان ز گوهر.
سخنْ چُون گوهَر آلوده به شِکَّر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد
که من دارم تو را با جانْ بَرابَر.
کُنم در دستِ تو شاهیْ سراسر؛
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
درختِ خشک بوده، تَر شُد از سَر؛
گلِ صدبرگ و نسرین آمَدَش بَر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
یکی دختر که چون آمد ز مادر،
شب دیجور را بِزْدود چون خَور.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر
نِشانده عقدِ او را در برِ زَر؛
به سان آبِ بِفْشرده بر آذر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱ - نامه نوشتن دایه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به صلب ویس
ز صد انگشت ناید کار یک سر؛
نه از سیصد ستاره نور یک خَور.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱ - نامه نوشتن دایه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به صلب ویس
چنان کردش ز بس دینار و گوهر،
که بودی زاد بر زادش توانگر.