گنجور

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۳ - در مدیحه و تبریک عروسی

 

برآمد بامدادان مِهرِ انور

جهان را کسوتِ نو کرد در بر

تو پنداری که زرّین شاهبازی

همی گسترد در صحنِ فلک پر

و یا از بهرِ اثباتِ رِسالت

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۵۶ - وفا

 

وفا در گل رخان عطر است در گل

من این را خوانده ام وقتی به دفتر

وفای گل رخان و عطر گل ها

به لطف و خاصیت هستند هم بر

گل سرخ اندر این بستان زیاد است

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۳

 

بدین صورت که بارَد مویم از سر

همانا گشت خواهم اُشتُرِگر

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۴

 

چو باشد مُلکِ ایران محشرِ خر

خرِ نر می‌سِپوزَد بر خرِ نر

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۴

 

اگر عارف در ایران داشت باور

که باشد در سفر مترِس میسر

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۵

 

به من گوید که چادر واکُن از سر

چه پر رویست این الله اکبر

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۰

 

مگر کون قحط بود اینجا قلندر

که ترسیدی کنم کون ترا تر

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۱

 

که دو روبه یکی ماده یکی نر

به هم بودند عمری یار و همسر

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۱۱

 

من از عارف در این ایام آخر

بدیدم آنچه نتوان کرد باور

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۴ - جواب به خرده‌گیر

 

نیندیشیدی ای بیچاره خر

که خواهر ساز نایَد با برادر

ایرج میرزا
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸ - سفر نامه

 

به‌شهر ری شدم از دشت خاور

بدیدم کار ملک و کار کشور

بدیدم کشوری خالی ز مردم

همه دیوان فتاده یک به دیگر

دگرگونه شده کار ولایت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » جمهوری نامه

 

حقیقت بارک‌الله‌، چشم بد دور

مبارک باد این جمهوری زور

ازین پس گوش‌ها کر چشم‌ها کور

چنین ‌جمهوری ‌بر ضد جمهور

ندارد یادکس‌، در هیچ اعصار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » جمهوری نامه

 

ببین آن کهنه الدنگ قلندر

نموده نوحهٔ جمهوری از بر

عجب جنسی است این‌! الله اکبر

گهی عرعر نماید چون خر نر

زمانی پاچه گیرد چون سگ هار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - بچهٔ ترس

 

طپان شد قلبش از تشویش در بر

دهانش بازماند و چشم‌، اعور

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - بچهٔ ترس

 

به پاسخ گفت کای فرزانه دلبر

نبود او جزکلاغی زشت و لاغر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - در اثبات خدا

 

بشر با قید دین دزدند و کافر

چو قید دین زنند، الله اکبر!

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - در اثبات خدا

 

مشو منکر بهل انکار منکر

ز من گر نشنوی‌، بشنو ز «‌اخگر»

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۸ - از تهران تا قمصر

 

چو شد پخته نمک پاشد سراسر

نهد بر خوان و بگذارد برابر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۸ - از تهران تا قمصر

 

قناتی سرد و بیدی سایه‌گستر

شکنج آبدان چون جعد دلبر

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۸ - از تهران تا قمصر

 

ولی افسوس از این انسان مضطر

که عمر او کم است و صبر کمتر!

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
sunny dark_mode