گنجور

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » قصه سلطان محمود غزنوی با غلامش

 

بگفتا پس ایاز نکته دان را

ایاز نکته دان خوش بیان را

طبیب اصفهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۸

 

دروده ، دسته کرده، کاه و دان را

به خرمن آرد آن بار گران را

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۶

 

غمت زد ای غمت ماتم جهان را

واویلا زمین و آسمان را

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۱

 

نکشتش لیک خواهد داد جان را

خدا رحمت کند آن نوجوان را

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۶ - حکایت

 

به گردون گرم رو کردم فغان را

کشیدم تا به چه اشک روان را

یغمای جندقی
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - مناجات

 

فکن از طاق این دیر، آن بتان را

که تا بی پرده بینی جانِ جان را

وفایی شوشتری
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۰۸ - الرحمه و هو الامتنانیه و الوجودیه

 

فرو بگرفت ذرات جهان را

نمود آنگاه راه امتنان را

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۸۵ - التفریق بین الکامل و الغافل

 

نداد از دست مردی گردکانرا

دهد گو چون زمنی و آسمان را

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۲۹ - عبدالخافض

 

از آنرو خواهد ار وقتی نشانرا

بخفض آرد تمام انس و جانرا

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۲۸ - المکر

 

که آقا از چه نشناسد فلان را

که آورده بتسخیر آسمان را

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۳۸ - الموت

 

به پشت سرفکن کون و مکان را

خود و خلق و زمین و آسمانرا

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۸۳ - الواحدیه

 

وجود انبساطی شد نشان را

تو میدان رحمت فعلیه آنرا

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۰۷ - الولی

 

خود او فرموده گر فهمی بیان را

که دارم دوست بیشک صالحانرا

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۵۲۲ - خاتمه‌الکتاب

 

توتلقین هر چه کردی گفتم آنرا

نجنبانم بمیل خود زبانرا

صفی علیشاه
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۷ - فی المناجات

 

ب آب نفی زن خشت مکان را

بریز از هم زمین و آسمان را

صفای اصفهانی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۷ - ز خوب و زشت تو ناآشنایم

 

ز خوب و زشت تو ناآشنایم

عیارش کرده ئی سود و زیان را

درین محفل ز من تنها تری نیست

به چشم دیگری بینم جهان را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲ - ز من هنگامه‌ای وه این جهان را

 

ز من هنگامه‌ای وه این جهان را

دگرگون کن زمین و آسمان را

ز خاکِ ما دگر آدم برانگیز

بِکُش این بندهٔ سود و زیان را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۸ - نخواهم این جهان و آن جهان را

 

نخواهم این جهان و آن جهان را

مرا این بس که دانم رمزِ جان را

سجودی ده که از سوز و سرورش

به وجد آرم زمین و آسمان را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۸ - یکی اندازه کن سود و زیان را

 

یکی اندازه کن سود و زیان را

چو جنت جاودانی کن جهان را

نمی‌بینی که ما خاکی‌نهادان

چه خوش آراستیم این خاکدان را؟

اقبال لاهوری
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
sunny dark_mode