گنجور

 
صفی علیشاه

ز رحمت بشنو ار دانی معانی

که آن باشد: وجودی و امتنانی

بود آن امتنانی در تقاضا

ز حق عاید باستحقاق اشیاء

بکلی شیئی وسعت از ازل داشت

بهر تقدیر سبقت بر عمل داشت

در آن داخل تمام ممکناتند

ز حق مستدعی رزق و حیاتند

خود او مستغنی از خلق جهانست

جهانش محض جود و امتنان است

کمالش اقتضای رحمتی کرد

بر ایجاد خلایق قدرتی کرد

همان رحمت بعالم متسع شد

بدون آن تمدن ممتنع شد

فرو بگرفت ذرات جهان را

نمود آنگاه راه امتنان را

پس از آن کامتنانی بود و جودی

شنو زان رحمتی کامد وجودی

خود آن مخصوص ارباب یقین است

بآن نزدیک روح محسنین است

خود آنهم در حقیقت امتنانیست

چه فیضش بر خلایق رایگانیست

بآن گر اهل دین موعد گشتند

بمحض منت از ذیجود گشتند

عمل در دین ز بهر خلق سوداست

نه بهر آنکه سلطان وجوداست

چه او رحمت بخلق از نیک و بد کرد

غضب را هم نه بهر نفع خود کرد

غضب باشد مثال تازیانه

که سازد خفته شکلانرا روانه

از آنرو خواست آه نیمشب را

که از جوش افکند بحر غضب را

اگر پر هر دو عالم از گناهست

به پیش رحمتش یک پر کاهست

ز جرم خلق رحمت کم نگردد

محیطی غرقه شبنم نگردد

کند بل منجذب دریا نمی را

به بخشد حق بآهی عالمی را

غضب هم رحمتی باشد بمختص

بذوق این نکته باید یافت نز نص

صفی را بحر رحمت منجذوب کرد

بپاکی رجس او را منقلب کرد

ز ان رحمه‌الله قریبش

من المحسن شد آنرحمت نصیبش

خداوندا بروح پاک سجاد

تو روح پیر ما را کن زما شاد

 
sunny dark_mode