سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷
مپندار از لب شیرین عبارت
که کامی حاصل آید بیمرارت
فراق افتد میان دوستداران
زیان و سود باشد در تجارت
یکی را چون ببینی کشتهٔ دوست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
نشاید گفتن آنکس را دلی هست
که ندهد بر چنین صورت دل از دست
نه منظوری که با او میتوان گفت
نه خصمی کز کمندش میتوان رست
به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
شراب از دست خوبان سلسبیلست
و گر خود خون مِیخواران سبیلست
نمیدانم رطب را چاشنی چیست
همی بینم که خرما بر نخیلست
نه وسمست آن به دلبندی خضیبست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
چه روی است آن که پیش کاروان است
مگر شمعی به دست ساروان است
سلیمان است گویی در عماری
که بر باد صبا تختش روان است
جمال ماه پیکر بر بلندی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸
مرا خود با تو چیزی در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست
مبر ظن کز سرم سودای عشقت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲
هر آن ناظر که منظوری ندارد
چراغ دولتش نوری ندارد
چه کار اندر بهشت آن مدعی را
که میل امروز با حوری ندارد
چه ذوق از ذکر پیدا آید آن را
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
عجب گر در چمن برپای خیزی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵
اگر سروی به بالای تو باشد
نه چون بشن دلارای تو باشد
و گر خورشید در مجلس نشیند
نپندارم که همتای تو باشد
و گر دوران ز سر گیرند هیهات
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴
چه سرو است آن که بالا مینماید
عنان از دست دلها میرباید
که زاد این صورت منظور محبوب
از این صورت ندانم تا چه زاید
اگر صد نوبتش چون قرص خورشید
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵
نگفتم روزه بسیاری نپاید
ریاضت بگذرد سختی سر آید
پس از دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید
رخ از ما تا به کی پنهان کند عید
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴
مبارکتر شب و خرمترین روز
به استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود، امروز نوروز
مه است این یا ملک یا آدمیزاد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳
خطا کردی به قول دشمنان گوش
که عهد دوستان کردی فراموش
که گفت آن روی شهرآرای بنمای
دگربارش که بنمودی فراپوش
دل سنگینت آگاهی ندارد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴
قیامت باشد آن قامت در آغوش
شراب سلسبیل از چشمه نوش
غلام کیست آن لعبت که ما را
غلام خویش کرد و حلقه در گوش
پری پیکر بتی کز سحر چشمش
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آن که میخواهد در آغوش
نداند دوش بر دوش حریفان
که تنها مانده چون خفت از غمش دوش
نکوگویان نصیحت میکنندم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳
رفیق مهربان و یار همدم
همه کس دوست میدارند و من هم
نظر با نیکوان رسمیست معهود
نه این بدعت من آوردم به عالم
تو گر دعوی کنی پرهیزگاری
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
مرا هوشی نماند از عشق و گوشی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹
مرا تا نقره باشد میفشانم
تو را تا بوسه باشد میستانم
و گر فردا به زندان میبرندم
به نقد این ساعت اندر بوستانم
جهان بگذار تا بر من سر آید
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸
نه از چینم حکایت کن نه از روم
که من دل با یکی دارم در این بوم
هر آن ساعت که با یاد من آید
فراموشم شود موجود و معدوم
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳
بکن چندان که خواهی جور بر من
که دستت بر نمیدارم ز دامن
چنان مرغ دلم را صید کردی
که بازش دل نمیخواهد نشیمن
اگر دانی که در زنجیر زلفت
[...]