یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
شکستم عهد شیخ خانقه را
ثوابی چشم دارم این گنه را
نخستین شب که بستم عهد زلفش
به خود می دیدم این روز سیه را
گهی مشغول زلفی گاه کاکل
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
به بزم یار همدم گرچه جان است
حضور غیر بر عاشق گران است
هلاکم کرد و از هجرم بر آسود
که می گوید اجل نامهربان است
جرس امشب ننالد چون شب دوش
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
ز عشق ار شد دلی دیوانه غم نیست
به ملک پادشه ویرانه کم نیست
اما خواهم ز خط یار و دانم
که در طومار فطرت این رقم نیست
دوام عمر خواهی جام بردار
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
ز زلف و خال داری لشکری چند
صفی بر بند و بگشا کشوری چند
به چوگان اندرش گویا فتاده است
به پای بادپای او سری چند
بر آن رخ خالها بینم خطرهاست
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
ز هجرانت چنانم جان بسوزد
که بر جانم دل هجران بسوزد
ز می چون لعل سازی آتشین رنگ
خضر در چشمه حیوان بسوزد
ز جور پاسبانش بیم آن است
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
شراب از خم به جام آمد خوش آمد
گه عیش مدام آمد خوش آمد
معلق شد سبوی غنچه از شاخ
سرا پا لاله جام آمد خوش آمد
اگر ماه مبارک شد نکو شد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
چرا خورشید و ماهش بر نباشد
اگر سرو از قدش کمتر نباشد
گدائی دارد ار آئینه جام
نکو بنگر که اسکندر نباشد
من از خطش شدم عاشق که میگفت
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
چو چشمت ترک مستی در کمینم
چه سود ار بگذرد اختر زکینم
نهان زین چشم طوفان زا به مردم
چه منت ها که دارد آستینم
یکم فولاد بازو پنجه بر تافت
[...]