گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

هوای وصل جانانم گرفتست

غم دلبر دل و جانم گرفتست

دل و دلبر نمی بینم چه دانی

که چون سودای ایشانم گرفتست

چگونه در کشم دامن ز عشقش

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

کریمی کو که در عالم زبون نیست

اسیر و عاجز این چرخ دون نیست

عروس بخت را گر زیوری هست

در این نه حقه آیینه گون نیست

اگر این است هستی ها که دیدم

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

برآن زلف و لب و خال و بنا گوش

سوی بازار عشقش برده ام دوش

رخش روز است و ابرو گوشه روز

نهاده است از برای فتنه شب پوش

دهانش چشمه نوش و زبر جد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

همه شب دوش من بیدار بودم

ندیم حسرت و تیمار بودم

ز وصل یار دلبر برنخوردم

ز هجر دوست برخوردار بودم

چو محنت کشتگان اندر تحیر

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

منم در عشق تو جسمی و جانی

کشیده پوستی بر استخوانی

نه جز گریه مرا پشت و پناهی

نه جز ناله مرا نام و نشانی

تنی مانده چه تن محنت سرائی

[...]

سید حسن غزنوی
 
 
sunny dark_mode