گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

بیا بنشین که دلها بی تو برخاست

دمی با ما دل سنگین بکن راست

من اندیشم که جان بر تو فشانم

مشو از جای، کین اندیشه برجاست

ز تو جورست با ما و غمی نیست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

دلم عشق ترا چون جان نهان داشت

مسوز آن دل که عشقت را چو جان داشت

به چشمم عشق تو خوش لقمه ای بود

چو خوردم استخوان اندر میان داشت

زبانم سوخت چون نام غمت برد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

غمی دارم که هرگز کم نگردد

دلی داری که گرد غم نگردد

به جان زخم ترا مرهم که باید؟

اگر هم زخم تو مرهم نگردد

هنوز آن دل بود در دام عالم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ز عشقت دل مسلم برنگردد

ز کویت باد بی غم برنگردد

ز من پرسی باشد عاشق آنکس

که با زخمت ز مرهم برنگردد

سر شاخ امید آن مرغ دارد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

ز عالم دلربایی بر نیامد

کزو شور و جفایی بر نیامد

چه گویم من تو خود دانی که بی زهر!

به باغ کس گیایی بر نیامد

نشد روزی به شب هرگز که آن روز

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

چه بد کردم که پیمانم شکستی

امید وصل در جانم شکستی

به عشوه پرده صبرم دریدی

به غمزه مهر ایمانم شکستی

چو در میدان عشقت گوی گشتم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

مرا فرسوده غم چند داری؟

به عشوه تا کیم خرسند داری؟

به جد می بینمت در کشتن من

به خون من مگر سوگند داری؟

مرا از تست عیش تلخ چون دهر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode