اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۷
زبان ساختگیهای خاص و عامم نیست
غنیمت است که یک ربط در کلامم نیست

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۹
هلاک توبه پیمانه ام که خالی نیست
فدای حسن صراحی شوم که خالی نیست؟
فتاده ای که کشد پا به دامن همت
در این بساط کسی غیر نقش قالی نیست

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۰
به نکهت چمنم بیتو آشنایی نیست
به رنگ غنچه دلتنگ من هوایی نیست
به هر کدام غمش لطف میکند خوب است
میان ما و دل از درد او جدایی نیست

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۷
دمی که مست حیا از من آن غزال گذشت
ز رشک دیده چه گویم به دل چه حال گذشت
به گلشنی که درآید به جلوه نخل قدش
چو ابر از سر سرو، آب انفعال گذشت

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷۳
چو نقد هستی ما سکه وجود گرفت
نمود روی دلی عشق و هر چه بود گرفت
خیال طاقت نادیده را به غارت داد
که بود اینکه ز ما هر چه هم نبود گرفت

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷۷
رخ تو نسخه خوبی زلاله زار گرفت
کلید گلشن حسن از کف بهار گرفت
شکسته است دلم را غم زمانه چنان
که آرزو نتواند در او قرار گرفت

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۲
که داغ عاشق ناکام می تواند داد
به غیر ما به که دشنام می تواند داد
دل به خون محبت سرشته ای دارم
اگر خمار شوم جام می تواند داد

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۹
به دل زگرمی عشقم هوس نمی گنجد
در آتشی که منم خار و خس نمی گنجد
ز بس که گشته ام از ذوق بیخودی لبریز
درون سینه تنگم نفس نمی گنجد
دلیل راه اسیران عشق خاموشی است
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۹
ز تاب روی تو اشکم گلاب میگردد
نظارهام عرق آفتاب میگردد
گلی در دیده دارم کز نگاهی آب میگردد
دلی در سینه دارم کز غمی خوناب میگردد
نمیدانم دلش سنگ است یا موم اینقدر دانم
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۳
دلی به خاک ره انتظار می بندد
ز گرد خویش چمن را نگار می بندد
کلید باغ دل میکشان نسیم گل است
طلسم توبه به نام بهار می بندد

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۰
لب از تبسم و چشم از ادا خبر دارد
کسی نگفت که دل از کجا خبر دارد
به شکوه لب چه گدازم عجب که راز مرا
غریب بیشتر از آشنا خبر دارد

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۴
دلم به لاله و گل بی رخت جدل دارد
بهار داغم از این عیش بیمحل دارد
به باغ خاطر ما هر طرف که می نگری
گلی شکفته که صد لاله در بغل دارد

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳۷
زبان ناصح اگر زهر قاتلی دارد
جنون کامل ما دست قابلی دارد
ز دیر و صومعه پیش از اراده می گذریم
وجود ناقص ما شوق کاملی دارد

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۷
دل کسی که به این ترکتاز می گذرد
چگونه از سر دعوی باز می گذرد

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۸
ز تیغ او گل زخمی شکار خواهم کرد
ز رشک خون به دل نوبهار خواهم کرد
هزار درد سرم هست غیر بیکاری
جنون رسید ندانم چه کار خواهم کرد

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵۰
دلم در آتش رشک چراغ می سوزد
که با خیال که شبها دماغ می سوزد
درین بهار کسی را مسلم است جنون
که از فتیله زنجیر داغ می سوزد

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵۳
گریختم که به گرد ره تو کس نرسد
گداختم که به آیینه ات نفس نرسد
بهار سوختگی را طراوت دگرست
اگر چه گل چمن آرا بود به کس نرسد
به شاهراه وفا نام شکوه کس نشنید
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵۹
غمت به راحت وصلت به جنگ می ماند
تغافلت به سپاه فرنگ می ماند

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۶۷
به زنده کرده سوز نهان قبا چه کند
به شمع مهر و وفا خصمی صبا چه کند
تو کینه جوی و دعا بی اثر وفا بدنام
به نا امیدی من عشق بینوا چه کند

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷۲
اگر به جانب من شعله خار می بیند
خوشم که با نظر اعتبار می بیند
ز رشک دولت بیدار دیده می سوزم
که عکس روی تو را در کنار می بیند
ز باغ جز گل افسردگی نخواهد چید
[...]
