گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز تاب روی تو اشکم گلاب می‌گردد

نظاره‌ام عرق آفتاب می‌گردد

گلی در دیده دارم کز نگاهی آب می‌گردد

دلی در سینه دارم کز غمی خوناب می‌گردد

نمی‌دانم دلش سنگ است یا موم اینقدر دانم

که از یادش دلم سرچشمه سیماب می‌گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode