اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳
چه داد شکر دهم شوق آرزوی تو را
طواف اگر نکند قبله گاه کوی تو را
غبار عنبر خاکسترم سفیده صبح
طراوت شب من کرده عشق بوی تو را
اشک من پرورده گلزار سر کوی تو را
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴
به عالمی ندهم ذوق می پرستی را
شکسته دل نکنم گریه های مستی را
به کوی عشق ز بس صاحب اعتبار شدیم
به ما سپرد غم اسباب تنگدستی را

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۶
ز عندلیب چه پرسی نشان خانه ما
که پی نبرد صبا هم به آشیانه ما
بهار رفت (و) نچیدیم جز گل حسرت
ز آب گریه مگر سبز گشت حاصل ما

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۳
چون دل ز وصل تو مایوس می کند مهتاب
چراغ نذر زمین بوس می کند مهتاب
شب فراق ز تر خنده های ابرم سوخت
به تیره روزیم افسوس می کند مهتاب

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۶
کسی که در قدح دیگران بهار گداخت
مرا در آتش افسرده خمار گداخت
شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم
نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت
توبه کردم آسمان میخانه ساخت
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۸
به یاد روی تو از تاب ناله ام گل سوخت
چه داغها که چمن ز آشیان بلبل سوخت
به قحط سال نگاه تو حاصل عمرم
چو دانه شرر از آتش تغافل سوخت
زمن رسید به جایی رواج ناله که باغ
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۳
مرا به میکده صد منت از می ناب است
که حسن ساقی از او نور چشم احباب است
مخواه گوهر از این بحر زآنکه خضر در او
اسیر محنت سرگشتگی چو گرداب است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۲
ز چشم پاکدلان معنی حیا پیداست
تپیدن دل عاشق ز نقش پا پیداست
به خون خویش گواهی دهد گرفتاری
سیاه دستی صیاد از حنا پیداست

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۴
نشان زخم که جویی سوار بسیار است
سر سراغ که داری غبار بسیار است
یکی است صید تغافل اگر نمی دانی
به امتحان نظری کن شکار بسیار است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸۷
بهار و گریه صید تو صبح اقبال است
که سبز گشتن دام و قفس پر و بال است
حریم کعبه بخشش بهشت راحت ما
خطاست صید اگر نامه های اعمال است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۶
بهار رفته گل باغ جانفشانی ماست
نفس شماره اوراق زندگانی ماست
چکد ز باده تمکین بهار مرده دلی
وداع حوصله برهان کاردانی ماست
دل گداخته سر لوح فرد بیتابی است
[...]

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۷
دلیل شوق به رهزن درست پیمان است
خوشا دلی که به دشمن درست پیمان است
به جان توبه ما می خورد بهار قسم
شکستگی به شکفتن درست پیمان است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۰
بیاض ساده دیوانگی کتاب من است
دل شکسته من ساغر شراب من است
نه خوب دانم و نی زشت اینقدر دانم
که هر چه هست به غیر از من انتخاب من است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۱
شراب لعل که سرمایه حیات من است
که جوش خضر جگر تشنه نبات من است
ز بحر تشنه لبی التجا به کس نبرم
دل شکسته من کشتی نجات من است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۳
دمید سبزه دگر عید انتعاش من است
حریر سایه گل فرش خوش قماش من است
شکفت از او گل صدبرگ چون ستاره صبح
مگر نسیم سحر آه دلخراش من است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۷
فتاده ایم ز پا در ره تو کام این است
سپرده ایم به یاد تو جان پیام این است
جنون پرستم و راه و روش نمی دانم
به یار چون رسم از خود روم، سلام این است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۸
ز جلوه تو زمین چون نگار رنگین است
به خاطری که تو باشی غبار رنگین است
گل از تپانچه برت سرخ رو کند خود را
ز خون خویش رخ شرمسار رنگین است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۰
طراوت چمن از خون دل فشانیهاست
بهار عشرت ایام دل جوانیهاست
زبان نفهم وفایی چه می توان کردن
بهوش باش که در پرده همزبانیهاست

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۶
گلی که رنگ فروشد به شعله می نوشی است
میی که حوصله بخشد به شیشه بیهوشی است
ز چهره مه و خورشید می توان فهمید
جهان مسخر شمع زبان خاموشی است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۷
کلید زبانم به دست خاموشی است
حکایتم همه افسانه فراموشی است
سپند آتش رشکم خدا نگه دارد
مگر خیال تو با غیر در هم آغوشی است؟
